خلاصه باز باهم تلفنی در ارتباط بودن دختره اصفهان دانشگاه قبول میشه اونجا چند نفر بهش توجه میکنن اینم دور برش میداره میگه حتما خیلی خوشگلم دیگه زیاد به پسره محل نمیداده پسره گریه زاری و کلی ماجرا مریضم شده بوده خواهر پسره زنگ میزنه به دختره میگه علیرضا مریصه اینقدر دختره خودخواه بوده میگه بهتر باشه
خلاصه دختر زیادی ناز میکنه خیلی دیگه محل پسره نمیذاره
پسره یک بار تو فرودگاه شماره دخترو میگیره با یک شماره دیگه دختره بازم برمیداره میگه منو تو باهم دیگه کارنداریم و قطع میکنه در صورتیکه عاشقانه میخواستتش
دیگه پسره میره دختره میمونه تو غم هجران بعدنا میبینه پسره تو فیس بوک پیام گداشته باز میکنه میبینه پسرس یک روز قبل از عقدش دختره پیامو اصلا باز نکرده بوده
پسره هم مایوس میشه و میره عقد میکنع