میدونی جونم من پدرم خدمتگذار مدرسه بوده
و برای آسایش ما همه کار کرده حتی تابستونا می رفت میوه فروشی تا بتونه نیازهای ما رو برطرف کنه
عزیزم شاید توی عالم بچگی ی کم خجالت میکشیدم ولی وقتی بزرگترشدم و تونستم درک کنم ن تنها خجالت نکشیدم بلکه افتخار هم کردم و عزیزم همه ک قرار نیست مثل هم باشن یکی پولدار یکی متوسط یکی ندار
وقتی خاستگارهای رنگارنگ همه با موقعیت های عالی اومدن و رفتن منم بیشتر درک میکردم ک خانوادم باعث افتخار من هستن