تو تاپیکای قبلم گقتم ک رفت نامزد کرد ب خاطر اخلاقای من ک میگفتم‌نمیخوام ازدواج کنمو مخالفته پدر مادرشو اینا ،بهم امشب ز زدم هی رد دادم هی اس داد قسمم داد ک ج بدم دوستام گفتن ج بده ج دادم تا گفتم بله زد زیر گریه
اخی
الان زنگ زد؟
لایک
بعد شروع کرد گفت من دارم میمیرم نمیتونم روز نی تو فکرم نباشی از این حرفا گفت تاریخ عقد گذاشتن ولی من نمیخوامش
دم صب و احساساتی شدن نوبره والا.فکر میکردم الان همه تو حس جیش صبحگاهی ان
مجبوور ک نبوده
نمیکشننش اگه بگه نه
تا ازدواج با اون پیش رفته..
گفت میخوام بهم بزنم گفت بیا باهم بزاریم بریم از این چرتو پرتا منم ی عالمه بهش چرتو پرت گفتم اولش بعد دیدم‌خیلی داره گریع میکنه گفت تورو خدا فقط ب حرفام گوش کن میخوام دردای دلمو بهت بگم‌گفت من چیکار کنم گفت همش دختره چسبیده بهم ب خانوادم گفت نمیخوامش پیششم یا باهاش خوابیدم فقط تو جلو چشممی نفسش بهم میخوره حالم بد میشه
امروز با اون بودع اومده دمه خونمون ب دختره ام گفته اومدم دنبال حساب نمیدونم فازش‌چیه دیوونع شده بود انگار گفتم بهت حسی ندارم فقط ب اسکل بودنت میخندم هم تو هم خانوادت گفتم اگه دوسش نداری چرا میخوای عقد کنی ک خودتو اونو بدبخت کنی من ک کلا از زندگیت رفتم انقد اسکل نباش ک بخاطر مامان بابات بیشتر بدبخت بشی
اخخییییی پسره طفلی
اسی!!!!!
یاده خودم افتادم ولی یکم تفاوت .بایه نفر چندماه بودم پسره خوبی بود همه جوره اما نه برای ازدواج با من واسه همین خانوادمو بهونه کردم که اوکی نیستن باازدواجمون درحالی که خانوادم حرفی نداشتن .پسره کلی گریه کرد جلوی من و جلوی مادرم گفت ازدواج نمیکنم من چشم دنبال دخترت میمونه
لامصب به سال نکشید ازدواج کرد 🤣🤣🤣گول اشکو نخور
پسر قضیش با دختر فرق داره میتونه بگه نه و زیره بار نره
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
22 ثانیه پیش
24 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
