عاشق همسرمم اینو از ته دل میگم ولی خستم از خانوادش متنفرم خانواده ای که من و زندگیمو داغون کردن خانواده ای که آنقدر خود خواهن فکر میکنن من پسرشون دزدیم .به خاطربی احترامی و بلاهایی که به سرم آوردن نمیخاااام ببینمشون وقتی میبینم بیمار میشم .به خاطر دعوای بزرگ خانواده ها خورد بهم
همسرم با خانواده من قطع ارتباط کرد ولی هیچ وقت گله نکردم منم با خانواده اون اما بعضی وقتا مجبوری میرم همسرم خیلی وابسته خانوادشه تمام تلاششو میکنه من باهاشون رفت وامد کنم امااااا نمیخام نمیفهمه نمیخام سر این مسعله هی دعوا هی قهر از خوب شدن الکیش خسته شدم
هیچ مشکلی باهاش ندارم فقط خانواده هاس امشب بریدم گفتم دیگه تموم