اره, داداشم میگفت دوستم داداش سوره اش رو میخوند که ظاهر شه.بعد یهو داداشم نیگا به روبروش میکنه میبینه یه چی سفید داره نزدیک میشه, میگفت زبونم بسته شده بود نمیتونسم اصن حرف بزنم و به بچه ها بگم.نزدیک تر شد, بهش گفتم اگه اینجایی بیا این پلاستیک و بردار, میگفت از بغل دستم رد شد ورش داشت, همه الفرار