وای بچه ها جاریم زنگ زده بود داشتیم حرف میزدیم.از هر دری گفتیم و گفتیم.با خواهر شوهرم میونه زیاد خوبی نداره گفت رفتم خونشون که فردا نگه نمیان بهم سر بزنن یهویی من از دهنم در رفت گفتم به جهنم خب بگه چرا برات مهمه. دیدم اون چیزی نگفت فقط خندید، نگو شوهرش کنارش بوده.حالا انقدر استرس گرفتم احساس میکنم گوشی رو گذاشته بود رو اسپیکر.دلم مثل سیروسرکه میجوشه. نمیدونم چجوری این گندی که زدمو درست کنم