فکر کردن بهشون نفسمو بند میاره . خیلی آزارم دادن. ما تو یه ساختمونمیم متاسفانه . از همون اول برای همه چی من تصمیم گرفتن از اباس خریدن رفتن بیرون و خیلی چیزا که همسرمم طرفشون بوده . خیلی دعوا ها داشتیم که به جای حل کزدن طرف پسرشون گرفتن من و از خونه زندگیم بیرون کزدن جالبه کار اشتباه میکنن انتظار معذرت خواهی دارن . آنقدر بهم بدی کردن آنقدر اذیتم کزدن که حتی یه ساعت میبنمشون نفسم میگیره میخام کریه کنم نمیتونم فراموششون کنم. ارتباطمو کم کردند ولی همسرم خیلی وابستشونه دوس داره دوباره ارتباطمون بیشتر شه حتی داره تو یه کار شریک میشه . من میدونم بیچاره میشم دخالتا ارتباط بیشتر با اونا . اصلا حس میکنم گرم شدن شوهرم به زندگیمون خیلی کمخ
نمیدونم با خودم و زندگیمون چیکار کنم
رازي بين من و پروردگارم هست من قلبم را به او سپردم ...