من چند وقت پیش ی تاپیکم زدم راجع بهش روحم نصف شب از بدنم جداشد رفت از خونه بیرون جسمم همونجا دراز کشیده بود اخرش ب ی بدبختی خودمو ب زور تو جسمم جا دادم خیلی وحشتناک بود
دم دمای غروب بود رضا و محمد بعد از جمع کردن هیزم تصمیم میگیرن برگردن
هیچی به اندازه ی آدمیزاد ترسناک نیست
چوبارو میزارن توی ماشین و چون راه اصلی رو سیل خراب کرده بود و ماشینم سنگین شده بود تصمیم میگیرن از راه فرعی برگردن .
سوار میشن و یه مدتی ک از جنگلی دور میشن هوا ب طرز غیر عادی ای تیره میشه اما اونا وحشتی ب جونشون نمیفته...
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
