دوس ندارم وقتی شوهرم میره شهرستان خانوادم میان خونم اون چند روزو😶
من شبا تنها میترسم بخوابم. مامانم ک میگه دخترت نمیخوابه و اذیت میکنه تو نیا خونه ی ما
اونوقت خودشم تنها حاضر نیس بیاد خونه ی من شب بخوابه یا مثلا داداشمو بگه بیاد. همشون میان
نگید تنهایی ترس نداره چون من هم ترسوام. هم اپارتمانی نیستم میترسم
بعد این چند روز دیگه مامانم اصلا نمیره خونش. ناهار ک نمیخوره. اما شام بابا و داداشمم میان. درسته مواد اولیه رو بابام میخره اما خب چرا نمیرن خونه ی خودشون درست کنن
مامان من وسواس داره خونه کنار حیاط اشپزی میکنه
اما غذاهایی ک باید کنار گاز خیلی بمونی رو هر وقت میاد اینجا میخواد درست کنه
دیشب بهش گفتم هود من خرابه نمیشه سرخ کردنی درست کرد. بوش همه جا میپیچه. باز سیب زمینی و قارچ و سوسیس گرفتن روش سرخ کرده. میگه پنجره رو باز میکنم بوش میره
یا مثلا شبا دخترم ک دوسالو نیمشه نمیخوابه. تا یک و دو بیداره. برقا رو هم نمیذاره خاموش کنیم میگه میترسم. هروقت خوابش برد من خاموش میکنم. اما مامان و بابام و داداشم هی غر غر ک چرا نمیخوابه. چرا برقا روشنه. ما صبح زود میخوایم بریم سرکار و دانشگاه. خب من میگم مامانم فقط بیاد بخوابه گوش نمیدن