دیشب خوابم برد تا اونجا خوندم که فهمیدن زن داداشش خیانت کرده و داداشش بعد بیست روز اومد خونه شون..... بعدش چی شد؟
کسی می دونه؟
من یک زنم ...یک زن قوی که همه چیز دارم ...عشق... محبت... سرسختی...احساسات... غم... ترس....شادی.... نشاط...ناامیدی ...زن بودن ساده نیست...مادر بودن داستان نیست... من خودم می خوام داستان خودم رو بنویسم ...پس قوی می مونم و ادامه میدم 😇
اونجا که دیدن زن سهیل کسی رو اورده خونه و دعوا شد و داداشش بعد بیست روز اومد خونه
من یک زنم ...یک زن قوی که همه چیز دارم ...عشق... محبت... سرسختی...احساسات... غم... ترس....شادی.... نشاط...ناامیدی ...زن بودن ساده نیست...مادر بودن داستان نیست... من خودم می خوام داستان خودم رو بنویسم ...پس قوی می مونم و ادامه میدم 😇
منم تا اینجا خوندم حیف این همه تایپ کرد اخرش ترکید ادم میمونه کجا درد دل بکنه .... علاوه بر این نکات ...
یعنی داستانش تموم نشده ترکید؟
من یک زنم ...یک زن قوی که همه چیز دارم ...عشق... محبت... سرسختی...احساسات... غم... ترس....شادی.... نشاط...ناامیدی ...زن بودن ساده نیست...مادر بودن داستان نیست... من خودم می خوام داستان خودم رو بنویسم ...پس قوی می مونم و ادامه میدم 😇
https://www.ninisite.com/discussion/topic/3394075/دزده-بی-شرفو-گرفتن-خدایا-مرسییییی تو این تاپیک از ...
مرسی ممنون خوندم.... سر مبینا هیچی نیومد؟ من فک کردم به سزای کارس رسید اینحور که سما گفت
من یک زنم ...یک زن قوی که همه چیز دارم ...عشق... محبت... سرسختی...احساسات... غم... ترس....شادی.... نشاط...ناامیدی ...زن بودن ساده نیست...مادر بودن داستان نیست... من خودم می خوام داستان خودم رو بنویسم ...پس قوی می مونم و ادامه میدم 😇