من خودم اون موقع شونزده سالم بود تو نیمباز یه گروه داشتیم پنج تا پسر بودن ما هم سه تا دختر بودیم. اکیپی قرار میذاشتیم میرفتیم کافه.بین اون پسرا یه پسری بود که نه تو گروه نه تو کافه با کسی حرف نمیزد. چیزی هم ازش میپرسیدیم خیلی کوتاه جواب میداد وقتایی هم که کافه میرفتیم اکثر اوقات سرش تو گوشی بود. دیگه همه دخترا فکر میکردن این خودش دوس دختر داره ولی من چند بار زیرزیرکی دیدم که الکی فقط داره با گوشیش بازی میکنه و درواقع چون خجالتیه نمیتونه زیاد با جمع ارتباط برقرار کنه. خلاصه دلو زدم به دریا یه بار خودم بهش پیام دادم گفتم ازت خوشم میاد.الان بعد از چهار سال دوستی و دو سال ازدواج، نینیش تو دلمه😍
ما تو بی تاک آشنا شدیم😊 یادش بخیر. تا بی تالک نصب کردم اومد. اونم تازه نصب کرده بود . دوتا خنگول😂😂😂
روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم باچشمهایی درشت که همه ی دنیا را زیبا میبیند عاشقانه زندگی میکند، تنفر برایش بی معناست، مهربانی را یادش میدهم، اعتماد راهم...یادش میدهم همه دنیایش را با مادرش قسمت کند، حتی خطاهایش را،آن وقت هیچ وقت تنها نمی ماند ...نمیگویم دخترم بترس ازمردها می گویم بترس ازگرگها، مردهاکه گرگ نیستند، پدرت فرشته ای است که روزی خدا او را فرستاد و روح تنهای مرا لمس کرد و نگذاشت ، تنهابمانم....روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم اما بسیار قوی تر، بسیار بخشنده تر، بسیار مهربان تر و بسیار صبور تر...