دو هفته پیش بود یه بنده خدایی با ماشین زد به ماشینمون ماشین فرو رفت مقصرم اون بود شوهرم بش گفت برو جلو نگه دار یهو دیدیم داره فرار میکنه شوهرم دویید نگهش داشت خیلی عصبانی شد شوهرم گفت حتما باید داد و بیداد میکردم احترام سرت نمیشه زنگ زدیم افسر اومد خلاصه کارت ماشینشو گرفت شوهرم
مام رفته بودیم دکتر مرکز نازایی خلاصه همش اقا هه رو میدیدم استرس داره نمیرفت خیلی دلم براش سوخت با خودم گفتم شاید بدبخته پول نداره گرفتاره تو این فکرا بودم رفتم داروخونه داروهامو گرفتم اومدم دیدم شوهرم کارتشو داده بش گفت برو نمیخاد 😍 خیلی خوشحال شدم از ته قلبم با اینکه خودمون پول نداشتیم ماشین و درست کنیم ولی شوهرم گفت دلم سوخت خودش راننده بود کار میکرد دیگه اون اقا هه اومد تشکر کرد گفت راهتون دوره بیاین خونه ما نهار مام تشکر کردیم و خدافظی کردیم. نمیدونم حالا چقد دلش شاد شد ولی چهرش همش تو ذهنمه که چقد استرس داشت خیلی خوشحال شدم شوهرمم حس منو داشت.