وقتی حرفمون میشه میگم دیگه میرم میگه خب برو
انتظار دارم بگه غلط کردی بشین سر جات
امروزم برا بار چندم میگه تو اونقدرام برا بچه زحمتی نمیکشی
درصورتی که خداشاهده جونمو پاش گذاشتم من بیماری دارم سر شیر دادن بهش خیلی بیحال میشدم قندم چندبار افتاد یه بار تا دم مرگ رفتم خواهرم نجاتم داد
از هیچ کسی هیچ کسی برا بزرگ کردنش کمک نگرفتم همه کاراشو تا به امروز خودم کردم حتی یه ساعت نخواستم کسی برام نگهش داره