سلام.بچه ها یه داستان دارم.نظر بدید.یه حاج اقای خوشتیپ هست که شرکت داره.همه اونو به پاکی و سادگی میشناسن.اون توی چند سال که شرکت داره همه بچه هایی که مسیر خونش باهاش یکیه میرسونه.ولی خود من اول بار ک دیدمش عاشقش شدم و اون متوجه شد.و اونم انکار بدش نیومده بود هی میومد دورادور نگام میکرد و ذوق میکرد.اینم بگم از سادگیمم خوشش اومده بود.منم پبیش خودم گفتم اینم اون حاجی پاکه.خلاصهه بگذریم.چند سال گذشت ی دختره استخدام شد که عاشقش شده بود همش جلب توجه براش کرد محبت بهش کرد اونم همه جوره هواشو داشت حقوق و میرسوندش دم خونه و..خلاصه اقای رییس هم احترام اونو داشت.اینم بگم اخلاق رییس جوری بود محبت دیگران خیلی تحت تاثیر قرارش میده.بعد به گوش رییس رسید ک دختره عاشقشه.تو محیط کار ازش دوری کرد ولی بازم میرسونش.البته ی دختر دیگه رو هم میرسونه.دختره هم هم خواهرش زن دوم بوده هم مادرش.شما میگید حاجی با وجود دو بچه و زن میگیرش یا دوستی چیزی...
عمری صبور، درد کشیدی، چه بی صدایک روز صبح زود، پریدی، چه بی صداراحت بخواب، ای گل نیلوفری، بخوابما مانده ایم و غربت بی مادری، بخواب.............. خدا همه رفتگان خاک رو بیامرزه روحشون شاد ممنون میشم برای شادی روح مادرم صلوات بفرستید.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.