هیچ علاقه ای به همسرم ندارم همه جور بلا سرم آورده و نرفتم ولی خب الان حقیقتا پشیمونم کاش میرفتم بارها بهم گفته منو نمیخواد نه محبت میکنه نه اخلاق داره رفیق بازه صبح تا شب نیست عصر هم دوستش زنگ بزنه بریم فلان جا سریع میره منو پسرمو بزور شاید بیرون تا سر خیابون ببره الآنم خو بدتر با خانوادمم قطع رابطه ایم باهاشونم 45 کیلومتر فاصله دارم بهش میگم بیا طلاقم بده یا خوب شو میگه تحمل کن مگه من 5 سال تحملت نکردم بارها قبلاً گفت بیا طلاق توافقی بگیریم من قبول نکردم و موندم اما الان میگه بری خونه مامانت هم طلاقت نمیدم هیچ جوره بخاطر بچه بمون و تحمل کن خیلی ازش ناامیدم با همه کارایی که کرد هنوز بدهکار هم هست و یه عذر خواهی ام نمیکنه خیلی خسته ام بچه ها چیکار کنم 😟
عزیزم منم همینطور بود ازدواجم سنتی بود شوهرم قبل از من عاشق ی دختر دیگه بود پدرش مسن بود و اومدن خواستگاری منم از رو ی لج و لجبازی به مامانم گفتم بیان و گرنه چقدر خواستگار داشتم تنهامشکل این بود که مامانم می گفت شغل آزاد نه خلاصه اینکه خیلی اذیتم کرد حتی نامه های دوست دخترشو نگه داشته بود واینکه من سال 78 عقد کردم اون موقعها غیر از تلفن نامه نگاریم می کردن خیلی برام سخت بود که نامه ها رو نگه داشته بود شوهر منم خیلی این حرفا رو به من زد خیلی خواستم جدا شم مامانم که مخالف سر سخت جداییمون بود بابامم می گفت بچتو بزار بیا نگاه به پسر طفل معصومم کردم گفتم پدر و مادرش که پیرن که هر کدومشون به فاصله ی تقریبا یک سال سال 88 و 89 فوت کردن خودشم که اخلاق نداره و روانیه پس موندم به خاطر بچم وقتی پسرم آزمون تیزهوشان قبول شد خدا رو شکر کردم برای اینکه بالاسرش موندم و موفقیتشو دیدم و امسال که باز منتظر موفقیت دومش در کنکور هستم موندم به خاطر تمام حرصایی که خوردم فشار خون هم گرفتم والان داروی فشار و اعصاب می خورم ولی وقتی نگرانی پسرم و از نبودن نیم ساعتیم تو خونه می بینم میگم خدایا شکرت که موندم و بچم آواره ی اینور و اونور نشد البته بگم که الان اخلاق شوهرم 180 درجه عوض شده و خیلی تریپ مهربونی برداشته خودم فکر می کنم چون فشار خون بالا گرفتم و خودش و مقصر میدونه به خاطر مریضیم اخلاقش عوض شده