2777
2789

 اولین بار محل کارم دیدم به عنوان ارباب رجوع ،کاری که مربوط به من میشد انجام دادم نامه رو دادم دستش رفت پیش رئیس .تقریبا یک ماه بعد دوباره اومد کمی تو کارش گیر داشت به توصیه همکارم کارش راه انداختم ،کمتر از ۱هفته دوباره پیداش شد گفتم ظاهرا این بشر منو حالو فرض کرده داشت میومد داخل اتاق که همکارم که تقریبا هم سن خودش بود اومد شروع کرد به حرف منم حواسم به اون بود که دیدم سر گلایه باز کرد که چرا کار مورد انجام نمیدی منم خیلی خشک برخورد کردم و باهم بحثمون شد اون از اداره رفت ....همکارم گفت این پسره چرا اینطوری کرد ۲۱ بهمن بود که همکارم اومد ودرموردش باهام حرف زد اول فکر کردم میخواد که ازش عذر خواهی کنم که دیدم گفت ازت خواستگاری کرده ....حدودا ۳ماه کشید که اجازه سخن بدم .جواب نه شد تااینکه بعد از ۸ماه اس داد که نمیتونه فراموش کنه و دوباره پیداش شد و هنوز هم هست .بعد عقد اولین حرفش این بود ......

؟؟؟؟؟ 

ای وای از اون روز که سنگم طلا شه..... کسی چه می داندشاید همین لحظه زنی برای مرد سیاستمدارش می رقصد،یا پیانو می زندو آواز می خواندوجلوی جنگ جهانی بعدی را می گیرد.کسی چه می داند،شاید تنها شرط معشوقه ی هیتلربه خاک وخون کشیدن دنیا بود                                                   کسی سر از کار زن ها در نمی آورد،با سکوتشان شعر می خوانند،با لبهایشان قطعنامه صادر می کنندباموهایشان جنگ می طلبند , باچشم هایشان صلح! کسی چه می داندشاید آخرین بازمانده ی دنیا زنی باشدکه با شیطان تانگو می رقصد ...💙💙#سیاوش_شمشیری

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

اولین باری که دیدمش تیپ خیلی مرتب و اتوکشیده و کت و شلواری بود ناخن های دست راستش بلند بود بعد فهمیدم بخاطر گیتار بلند کرده

قیافه مهربون و محجوب از کنارش رد شدم یهو دلم ریخت☺️

بعدفهمیدم فامیل پدریمه😂

تنها موجودی که صداقت در گفتارش صحّت داشت، پینوکیو بود😐🙄

شوهر من پسر خاله نا تنیم بود ما رفت آمد زیاد باهاشون نداشتیم ...من شاید در کل عمرم دوبار دیدمش ...بعد روز نامزدی خواهرش رفتیم خونشون ...تو آشپزخونه وایساده و همش به من زل میزد و هی تا مک نگاش می کردم هول میشد .... شبش من دستبند رو گم کردم وقتی رسیدیم خونه مامانم برا خاله ام زنگ زد گفت ببینه دستبند اونجا نیافتاده. ?بعد تا ساعت چهار صبح پسر خاله ام تو کوچه دنبال دستبند من گشت ...بعدشم یه هفته بعد اومد خاستگاریم

اولین بار توی اولبن قرار دیدمش

گرچه اوشون منو چندین ماه پیشش دبده بودند

اولبن قرارمون یادم نمیره ،تصمبمشو گرفته بود با پیشنعاد ازدواج اومد جلو ، بهم یک جلد حافظ نفیس داد ،گفتم اگر جوابم منفی بود چی ؟ گفت انفدر میرم میام مثبت شه ،خلاصه ابنجوری شد که یک دل نع صد دل عاشقش شدم و سالها به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی میکنیم ، خخخخخخ

خدایا از تو سپاسگزارم بخاطر تمام حکمتهایت ،مهربانی هایت.  و میدانم مرا میبینی و پشتیبانم هستی .

یه پارکی نزدیک خونمون هست روبه روش بازارچه داره . همسرم رفته بود خرید اون شب پارک خلوت بود ما روبع رو بازارچه نشسته بودیم بامادرم بودیم برگشتنی تا خونه ایشون هم پشت ما بودن ... تا تو کوچمون رسیدیم به گفته خودش برام جالب بود که تا یه جا مسیرامون یکیه فضولیش گل کرده بود که خونه ماهم تو اون کوچست یا نه ...  از فرداش به هر بهانه تو خیابون بود چندبار دیده بود با خانوادم بیرون میرم دنبالمون میکرد پرس جو از همسایه ها که ما تازه اومدیم تو محل ... یبار تنها رفتم بیرون که دنبالم کرد شماره داد از اونجا باهم اشنا شدیم ... به خواستگاری کشیده شد

رفته بودم یکی از مراسمای فامیلشون مامانش منو دید میگف تا خواستم نگا کنم ببینم قدت بلنده یا کفش پاشنه دار پوشیدی سریع از پله ها اومدی پایین غیب شد

بعد اومدن جلو در اموزشگاه 

منم ی دختر ترسوووووووووو دیدم از پله های اموزشگاه ک اومد تو ی ما شین چند تا پسر نشستن همینجوری زل زدن جلو در راستش انگار ب من ی چیزی الهام شد ترسیدم سریع رفتم مغازه ی پدرم اولین بار بود میرفتما اون منو رسوند بعد دیدم موبایلش زنگ خورد حرف زد قطع کرد منو سر کوچه پیدا کرد منم تعجب کردم گفتم وا خو بزا جلو در خونه گف کار دارم همینجا پیاده شو برو چیپس پفکم خریده بود نزاشت بر دارم گف خودم میارم رسیدم جلو در خونه دیدم ی زن چادری با حالت قدم زنان تند میاد سمتم ترسیدم سریع رفتم تو خونه درم محکم بستم 

بعد شب مامانم گف قراره خاستگار بیاد منم اماده شدم چایی رو دادم اومدم تو اتاق بعد گفتن دختر پسر باهم حرف بزنن گفتم ن نمیخوام بعد خالش گف منم میشینم اینجا دیگه بعد ک اومدیم سه تامون تو اتاق خالش پاشد رفت منم تو دلم هرچی فحش بلد بودم نثارش کردم هیچی یکم از خودش گف. منم خجالتییییییییی اصن هیچ حرفی نزدم حالا تو پست بعد ماجرا رو از از طرف اون میگم

من اون روز دیر رسیدم شرکت چون تو راه تصادف کرده بودم، وقتی رسیدم داشتم بلند بلند و با هیجان ماجرای تصادفمو برای همکارام تعریف میکردم، معرکه گرفته بودم اون وسط، آخرش دیدم اااا یه آدم جدید داره نگام میکنه، گفتن این همکاره جدیدمونه!

همیشه میگه روز اول عاشقت شدم که انقد از تصادف کردن خوشحال بودی و اصلا برات مهم نبود

💚💖

اولین بار ک دیدمش جلسه خاستگاری بود

با خودم عی چقد گند دماغه ولی چکار کنم مجبورم قبولت کنم😂😂😂😂😂

با تاپیک بامداد خمار جلو میرم. گروه آبی رو با کمک آسنات جونم😍 پشت سرگذاشتم. قدم 173.وزن قبل 87.وزن حالا 77. هدف اول 75. هدف دوم 71. الان ک توی گروه سبزم وزنم شده 70 کیلو. هدف سوم 67. هدف چهارم 66 و تثبیت. جووووونانرژی چی بالاتر از این که شوهرم با دیدنم مدام میگه اوفففف چقدر تغییر کردی؟ 🥰یا این ک میتونم با خیال راحت لباس برای خودم سفارش بدم چون سایزم تا حدودی استاندارد شده😍
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز