یه دختر شاد سرزنده زبون شیرین بودم تومدرسه همیشه معلما عاشق متانتم و زبون شیرینیم میشدن محال بود سرکلاسی بشینم از انرژی مثبتم بقیه خوابشون بگیره سال اول دبیرستان رو سخت درس خوندم که بتونم رشته تجربی رو انتخاب کنن با معدل خئب رفتم مدرسه حدید ورشته تجربی خیلی خوشحال بودم یادمه اول مهر ج ذوقی داشتم واسه مدرسه یه ختر سر به زیر که سرش رو مینداخت پایین میرفت و میومد سال دوم رو پشت سر گذروندم و رسیدم به سوم همش تو فکر یه برنامه واسه کنکور بودم غافل از اینک نمیدونستم چی انتظارمو میکشه،،،تو انتحانات پایان ترم خواستگار اومد خونه یادمه امتحان داشتم همش با خودم میگفتم پاشن برن دیگ وقتم داره میگذره فکر میکردم مثل همه ی خواستگارای دیگ یه نه میشنوه و تموم
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
اگه دوست داشتی تایپیک عمل لاپراتومی بخون شاید به دردت خورد 😎خدا جونم مرسی یه دختر ناز ویه پسر جیگر بهم دادی باباشونو نگم دیگه خودت می دونی 😄😄😄😄 😍😍😍لطفا مواظب خانواده چهار نفره ما باش 😍😍😍 😍😍من یک دختر یک همسر یک مادرهستم به وجود خودم افتخار می کنم 😋 من یک خانه دارم یک خانه داره شاغل عاشق کارای هنریم کارم بافته بافت عروسک لباس وشال وکلاه☺ برا سرانجام رسیدن کارم خیلی تلاش کردم 💪کلمه نمی تونم در فرهنگ لغات زندگی من وجود نداره😎 کاری نیست که نتونم انجام بدم من یک زن هستم 😊😊😊😊خدایی سوال کردی جواب می دیم ریپلای نمی کنی یه لایک بکن
ببخشید دوستان یکم طول کشید پسرم تازه خوابیده،،من میدونستم که مهسارو دوست داره اما نمیتونستم کاری کنم از بعد اون جریان دیگ انکار میکرد که مهسا رو دوست داره گفتم خودت گفتی میگفت میخواستم حس حسادت تو رو شعله ور کنم اما دروغ میگفت یه زن از نوع رفتار نگاه حتی ضربان قلب مرد هم میفهمه جریان چیه دیگ تصمیم گرفتم جایی که مهسا باشه من نرم نزارمم اون بره با خودم گفتم اون داره انکار میکنه منم به زور بهش بقبولونم که تو مهسا رو دوست داری؟خیلی برای یه زن سخته فقط خدا میدونه من چی میکشیدم ،،،،از اون اصرار که مهمونی ها بریم از من یه نه قاطع ولی اون میرفت حتی اگ ب منم نمیگفت درسام افت کرده بود دیگ نزدیکای دی بود وواقعا امیدم از دست داده بودم تصمیم گرفتم به سال دیگ فکر کنم،،،یه روز تو گوشیش که همینطور تجسس میکردم دیدم از تو تلگرام تمام پروفایلای مهسا دانلود شده بود این یعنی اینکه رفته بمد نگاهشون کرده بود و یه اسم انیمیشینی مهسا هدانلود شده بود لجم گرفت تو اتاق خواب بود آروم بهش فتم دیگ واسه من دروغ نگو پس چرا منو خر فرض میکنی شروع کرد به بلند صحبت کردن گفت خب ک چی میخوای بهت بچم دوسش دارم بعد گریه زاری کنی نگمم دوسش دارم اصرار کنی گفتم چرا صداتو میبری بالا حتما باید بقیه رو خبر دار کنی اینو که گفتم بلند تر داد زد گفت اومدی لنگ ظهری بیدارم کردی ک چی مامانش اومد تو اتاق گفت چتونه بغض راه گلومو گرفته بود شکام تو چشمام حدقه زوده بپد گفتم هیچی
رفتم خونمون تو راه بدون اینکه یک کلمه حرف بزنه مامانم اومد گفت چته پکری بحثتون شده گفتم نه چون رفت دلتنگش شدم نمیخواستم از چیزی خبر دار بشه همش با خودم فکر میکردم اگ یه روزی باهم رابطه برقرار کنن همش برام سوال بود اینکه اینقدر دوسش داشته پس چرا تلاش نکرده اون قدر میرفته میومده تا خانوادش رو راضی کنه درسام همچنان افت کرده بود مدیر زنگ زد به مامانم و گفت میخوام باهاتون صحبت کنم مامانم وقتی من سر کلاس بودم اومده بوده و رفته بود وقتی برگشتم خونه حتی نپرسیدم مدیر چی گفت اونقدر مدرسه برام بی اهمیت شده بود درواقع یه ناامیدی و شروع یه افسردگی باعش شده بود هیچ چیز برام مهم نباشه مامانم خودش سر سفره شروع کرد به تعریف اون روز هیچکس خونه نبود فقط منو مامانم گفت مدیرتون گفته فکر نمیکردم باران رو به این زودی شوهر بدین دختری نبود که اهل عشق عاشقی باشه درساش افت کرده و بهش که دقت میکنم پکره تو خونه هم همینطوری چیزی شده گفتم نه مامان حالا ک عاشق شدم اون موفع عاشق نبودم فکر میکنه پکرم از دلتنگیه گفت مامان ب درسات اهمیت بده فکر نمیکردم با ازدواج اینقدر فاصله بگیری مدیرت میگفت درست نیست الان دیگ این حرف رو بزنم من باران رو برای پسرم در نظر گرفته بودم ،،،گفتم انشالاه پسرش خوشبخت بشه و از سر سفره بلند شدم رفتار خوبه مدیرم پس به همین خاطر بود یادمه ی بار پسرش اوند تو مدرسه کسی نمیدونست ک پسر مدیره یه پسر بور قد بلند شاید چند سالی از ما بزرگتر بود چون ب نظام علاقه داشته رفته بود دانشگاه افسری البته اینو از بچها ک داشتن تو گوش هم چپ چپ میکردن شنیده بودم همون موقع منو پیج کردن دفتر من رفتم همون موقع مدیر داشت باپسرش حرف میزد به من یه دفتر دادن گفتن برو بزار تو تابخونه،،،،خنده ی ماتی زدم گفتم پس بخاطر همین منو پیج کرده بدن رفتم خوابیدم من زیاد یادش میکردم پیام یدادم حلشو یپرسبدم اونم هی دعوا میکرد چرا به من زنگ میزنی زنگ نزن گفتم چرا ین مدلی رفتار میکنی اگر یکی یگ بجای من ود ثلا مهسا بازم مینطور رفتار میکردی دادی زد وگوشی قطع شد چقدررر از خودم بدم اومده بود چرا اینقدر تحقیر یشدم وقتی بقیه دوستام ومیدیدم که چه طور عاشقانع بودن حسرت میخوردم انگار فقط وارد ندگیش شده بودم ک تحقیر شم ۵دقیقه بعدش مامانش بهم زنگ زد گفتم بله گفت چتونه شما گفتم چی بگم والا از خودش بپرسین گفت چرا بهش زنگ میزنی چرا اعصابشو خرد میکنی گوشیشو زده تو دیوار خرد شده اعصاب پسرمو خرد نن