سلام من ۱۸سالمه دوسال و خورده ای میشه با پسر پسر عمه مامانم نامزدم یعنی نشون هستیم هنوز نامزدی نگرفتیم پدرم فوت شده و خانواده پدرم و مادرم همه به ما بی توجه هستن نامزدم منو خیلی دوست داره منم خیلی دوسش دارم ولی ما یسری مشکل داریم هربار ک بهش میگم نامزدی بگیریم میگه مثلا عید میگیرم بعد عید یکی از فامیلاشون فوت میشه میگه نمیتونیم بگیریم عزا داریم یا اینکه بعد اون باز بهش میگم باز میگه مثلا تابستون میگیریم بعد میگه نه دستم خالیه فعلا نمیشه خلاصه هربار یه بهونه جور میکنه و نمیگیره یا وقتی راجب نامزدی باهاش حرف میزنم عصبانی میشه و دعوا راه میندازه هربار ی تاریخ بمن میده و من ب در و همسایه و دوستام میگم و نمیشه و من جلوشون خجالت میکشم سر بلند کنم نمیدونم چکار کنم بهش گفتم تا دو هفته دیگه بهت وقت میدم گرفتی گرفتی نگرفتی دیگه اسمتم ب زبون نمیارم مگه من مسخره توام نمیدونم چکار کنم من دوسش دارم اونم دوستم داره واقعا ولی مشکل ما همین جاست حس میکنم تلاشی نمیکنه حس میکنم اگه اینجور پیش بره همچی خراب شه من زندگی خوبی ندارم یجورایی همچیو بزور تحمل میکنم مشکلم وضع مالی خودمون نیست ولی از نظر عاطفی و همایت تو خانواده هیچ کسی نیست ک بتونه بی نیازم کنه یجورایی از چپ و راست زندگیم بدبختی میباره نمیدونم چکار کنم واقعا نمیدونم...
کاملا مشخص هست این آقا داره بهانه میاره و وقت میخره!
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
موفق باشید
مثل یک مرده که یک مرتبه جان می گیرد/دلم از بردن نامت هیجان می گیرد/قلبم ازکار که افتاد به من شوک ندهید/نام مهدی که بیاید ضربان می گیرد//۱۳۷۷ سال تولد همسرم هست. این کاربری دست بنده و همسرم که چون من روانشناس هستند می باشد که گاهی پاسختان را می دهند، لکن برای احترام به شما و ارزش گذاریها، از کاربری مرد استفاده شده و همسر بنده نیز خود را به زن بودن معرفی نخواهند کرد. همچنین وارد هرتاپیکی که بانوان محترم حریم خصوصی شان را می ریزند و وارد دیگر تاپیک های ممنوعه یا خارج از عرف، نخواهیم شد.
واسه حل گره های زندگیم یه صلوات میفرستین .اللهم صل علی محمد وآل محمد وقتی تو امضاتون میزنین صلوات من میفرستم براتون فقط حال ندارم اعلام کنم😄❤ من مطمئنم خونه ام سه تا اتاق داره با یه حیاط که توش حوض داره تابستونا میخوابیم داخلش😍و یه آشپزخونه ی بزرگ و خوشگل من تو اون خونه نفس میکشم وخوشحالم و بچه هام سالم وسلامت بزرگ میشن من مطمئنم خدایا کمکم کن 😍یا نُورُ یا بُرْهانُ، یا مُبینُ یا مُنیرُ، یا رَبِّ اکْفِنی الشُّرُورَ وَ آفَاتِ الدُّهُورِ وَ أَسأَلُکَ النَّجَاهَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ❤️بسم الله الرحمن الرحیم اَلحَمدُللهِ الّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب اَلحَمدُلله الّذی جَعَلَنی مِن اُمَّهِ محمد صَلی الله عَلَیه وَ آله اَلحَمدلله ِ الّذی جعلً رِزقی فی یَدِه وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدی النّاس اَلحَمدللهِ الّذی سَتَرَ عُیوبی وَ عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ.❤️ ماشاالله ولا حول و لا قوه الا بالله❤️
حتما از یه بزرگتر ترجیحا مذکر کمک بگیر مثلا عمو یا پدر بزرگ یا دایی . مردها از همدیگه بیشتر حرف شنوی دارن تا از خانم ها ، خودتو یه مدت کنار بکش و پشت بقیه قرار بگیر
حتی اگه اقوام به شما توجهی ندارن باز هم تو این مورد به خصوص ازشون کمک بگیر
سلام عزیزم من هم مشکلی شبیه شما داشتم البته من ۱۷ سالم بود اون موقع و نامزدم فقط ۲سال ازم بزرگتربود اولا ما تو زندگی شخصی شما نیسیم ک بگیم بله این اقا شمارو نمیخاد یا داره میدونتت الکی اینو بدون هیچ مردی ب اجبار با کسی نمیمونه حتی اگه زنش باشی چ برسه ب نامزد لابد ایشون دلیل موجهی داره برا خودش اید از نظر مالی کمبود داره و نمیخاد بگه و شرمنده نشه شاید امادگی ی زندگی جدیدو نداره یلاخره مردا مثل هم نیسن هرکذوم تو ی سنی پخته و کامل میشن ما تو نامزدیمون خ مشکل داشتیم خ سخت گیر بودن خانوادم و توجهیم ازشون ننیدیدم ترد شده بودم ی جورایی چون راضی ب وصلتمون نبودن من هم اسرار میکردم بیا زودتر عقد کنیم راحت شیم اون بیچاره میدونست من تحت فشارم اما با اینکه خ سنش کم بود ۱۹ سالش بود با کمک و حامی خانوادش بعد از کلی اسرار تونسیم عقد کنیمو راحت شیم البته همسر من عاشق من بود اما حتی مرد عاشقم ی موقعیتایی رو نمیتونه درک کنه خصوصا تو این شرایط سخت زندگی ک همه جوونا بیکارن بی پولن توان مالی انچنانی ندارن ک خونه و ماشین انچنانی داشته باشن از مسوولیت میترسن
خدایی که من توی قلبم دارم فقط خالق زیبایی و عشقه ♥️🌈♥️آرامش زندگیمو از وجود خدای مهربونم دارم ♥️ 💙بزرگ ترین دارایی من داشتن همسر مهربونمه که زیباترین هدیه ی خداست🙏💙مادر دختری به زیبایی گل رز هستم🌹👨👩👧🌹🤍🤍🤍خداوندا به کدامین ثواب مرا لایق زیباترین احساس، بزرگترین نعمت و باشکوه ترین لحظات دانستی،خداوندا بگذار در این احساس زیبا بمانم ، بگذار شاهد تولد دوباره خویش باشم ،بگذار آرام باشم، به کدامین ثواب مرا اینگونه عاشق کردی،فاش میگویم این حس را تا کنون لمس نکرده بودم،اینگونه عاشقی کردن را خودت به من آموختی،احساس خودت به تمام بنده هایت …. آری حس مادری ام را میگویم😍
سلام عزیزم من هم مشکلی شبیه شما داشتم البته من ۱۷ سالم بود اون موقع و نامزدم فقط ۲سال ازم بزرگتربود ...
اره دقیقا منم میدونم همین مشکلو داره ولی بازم خودشو میگیره و برو خودش نمیاره سخت کار میکنه ولی نمیخواد ب هیچ وجه از هم جدا شیم چون بخاطر مشکل مالی و این حرفاس