من که جلو آیه با خودم حرف میزدم،فکر میکردم با عموپورنگ همکارم وبا هم جلوی دوربین میرفتیم😂😂
عاشق نقاشی بودم میخواستم داوینچی بشم
منتظر بودم پیترپن بیاد ببرم
هرشب دعا میکردم بیاد😁😁😁
من یه دوست خیالی داشتم اسمش سایه بود هر روزم یکی از فامیلاشون میمرد من دلداریش میدادم
کامران و هومن عاشق من میشن و من بهشون جواب نه میدم
فانتزیم این بود یه شهر کوچیک درست کنم خودم با اسباب بازیهاو همه چیز توش باشه دقیقا مث یه شهر اما هیچوقت خانوادم پول خرید اینهمه اسباب بازیو نداشتن
اینکه ماشین میرونم تو رویاهام با ماشین میرفتم مسافرت میوه میخوردم تو راه نگه میداشتم میرفتم دستشویی
قدم بلند شه ویترین شیرینی فروشی رو ببینم چون ب مامانم گفتم بلندم کن ببینم گفت بزرگ شدی میبینی
خواننده بشم 🤷♀️
Dost dashtam faza navard besham ,har shab bishtar az yek sa@ too asemoon khire mishodam!!!!a
زیر پوستر شرک و پوسترای کارتونی
شپع روشن میکردیم
پامونو فشار میدادیم بریم توش😐
خوبه خونه رو به آتیش نکشیدیم...
همش تو تخیلات سرزمین کارتونی رو تصور میکردم
فانتزیم این بود یه اتاق پر از خوراکی داشته باشم، هر وقت دلم میخواست بردارم و برم مدرسه
یا در یخچال رو باز کنم پول توش باشه ۵۰ تومنی کاغذی😂😂😂😂😂
فانتزيم اين بود با همه ي فاميل تو يه خونه خيلي بزرگ زندگي كنيم
چن بارم فکر کرده بودم پول بباره
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
0 ثانیه پیش
2 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
