2777
2789
عنوان

داستان زندگی دوستم😘😘

1230 بازدید | 74 پست

سلام دوستای گلم

میخام داستان دوستم رو براتون تعریف کنم؛راستش میخاسم بعدا براتون بگم ولی دیدم با توجه ب شرایط هیشکی حوصله نداره گفتم تعریف کنم سرگرم شیم😙

و همچنین بازارش گرمه از دیشب😉

خب..... بریم سراغ داستانمون؛نگران نباشید؛همشو تایپ کردم از قبل


ماجرای دوستم (اینجا اسمشو میزارم مهسا )از جایی شروع شد محلشونو تغییر دادن و اومدن تو محله ما؛البته ما از دوران ابتدایی با هم دوستیم؛اونا یه محله با ما فاصله داشتن؛وختی مهسا20سالش بود اومدن محله ما...

مهسا یه دختر قد بلند و خوش اندام و خوشگله؛میتونم بگم چهره اش؛همه پسنده..

یکی از شبای محرم منو مهسا همراه بقیه خانواده هامون؛رفتیم برای تماشای دسته زنجیرزنی.

من همینطوری داشتم با مهسا حرف میزدم ک نگا کردم دیدم ای بابااااا؛این اصن حواسش ب من نیس؛رد نگاهشو ک گرفتم دیدم زوم کرده رو یه پسره؛ک همسایه ماست؛و فامیل دور هم حساب میشیم

کلی کلی تعجب کردم؛چون با توجه ب شناختی ک از مهسا داشتم میدونستم؛آدمی نیس ک ب راحتی از کسی خوشش بیاد و ب شدت مغرور و مخالف شدیدددددد روابط دختر و پسریه!!

بعد ک دید دارم نگاش میکنم گف؛آرزو من اگه یه روزم ازدواج کنم با یه همچین پسری ازدواج میکنم 😮

من دهنم باز موند اصن؛انگار یه لحظه مهسا شد یه آدم دیگ😐

بش گفتم مهسا این پسره اسمش میلاده؛از فامیلامونه؛پسره شلوغیه؛تو از ظاهرش خوشت اومده مطمئنا اگه دقیق بشناسیش این حرف رو نمیزنی

گف:ن یجوریم؛انگار خدا این آدمو دقیقا طبق سلیقه من خلق کرده

میلاد؛پسره شدیدا جذاب و دختر پسند؛و خیلی شلوغ؛طوری ک هر روز با یکی دوس میشد و ول میکرد؛خلاصه آه و نفرین دخترای یه محله پشتش بود😂😂

از من بعیدبود؛اما......عاشقت شدم ❤از تو بعید نیست.......جهان عاشقت شود....♡S♡

خلاصه یکی دو ماهی از ماجرای اونشب گذشت؛یه روز من تو خونه نشسته بودم ک مهسا زنگ زد؛و خیلی خوشحال بود؛بهش گفتم چته؛کبکت خروس می خونه

گف نمی دونی ک چی شده؛میلاد امروز افتاد دنبالم تا دانشگا؛نزدیکای دانشگا جلوم و گرف و گف ک خیلی ازم خوشش اومده و چن وخته درگیرمه؛و میخاد باهام آشنا شه....

از من بعیدبود؛اما......عاشقت شدم ❤از تو بعید نیست.......جهان عاشقت شود....♡S♡

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

راستش از بابت خوشحالی دوستم خوشحال شدم:ولی نگرانم بودم 

چون من میلاد رو میشناختم؛میدونستم دخترارو فقد برا یه مدت کوتاه میخاد و بعد ول میکنه؛زنداداش میلاد دوست خیلی نزدیکمه؛و از اون در مورد میلاد زیاد شنیده بودم

از طرفی مهسارو هم ب خوبی میشناختم؛میدونستم تا اونموقع با هیچ پسری دوس نشده؛ با اینکه خیییلی پیشنهاد و خواستگار داشت؛ولی براش اهمیتی نداشت و همیشه میگف مهم نظر مامان و بابامه؛از این بابت نگرانش بودم ک یه وخت ضربه نخوره

برا همینم وختی دیدمش خیلی نصیحتش کردم؛هر چی ک از میلاد میدونستم رو گفتم؛ گفتم شاید اتفاقای خوبی براش نیافته؛ گفتم میلاد اهل ازدواج نیس؛با هر دختری هم دوس شده فقد برا خوش گذرونی بوده....ولی...

حرفام هیچ اثری رو مهسا نداشت؛گف نمیخام این فرصت رو از خودم بگیرم😐میگف من اولین باره ک نسبت به یه پسری یه همچین حسی دارم؛نمیخام مدیون خودم شم؛هر چی ک بشه میخام حتی شده یه روز باهاش باشم

منم دیدم تصمیمشو گرفته ترجیح دادم ب تصمیمش احترام بزارم

و بعد حدود یه هفته مهسا بالاخره ب میلاد پیام داد و این شد شروع دوستیشون...

از من بعیدبود؛اما......عاشقت شدم ❤از تو بعید نیست.......جهان عاشقت شود....♡S♡

مهسا از وختی با میلاد دوس شده کلی حالش خوب بود؛اصن رو پا بند نبود؛و من همش نگران مهسا ک قرار بشه مث دوستای قبلی میلاد

مهسا بخاطر محدودیتهای خانوادش و اعتقاداتی ک داشت؛با میلاد بیرون نمیرفت ؛و رابطشون در حد تلفنی و از دور دیدن هم بودش

خلاصه در کمال تعجب من یه سال از رابطشون گذشت؛و من کم کم داشتم ب قدرت عشق ایمان می آوردم

میلادی ک هر روز با یه دختر میرف پی خوشی هاش الن خیلی تغیر کرده بود و این تغیر خیلی واضح بود؛شده بود یه پسر سرب زیر و آروم؛دیگه حتی دور رفیقاشم خط کشیده بود

از من بعیدبود؛اما......عاشقت شدم ❤از تو بعید نیست.......جهان عاشقت شود....♡S♡

بعد از یکسال و خورده ای توقع میلاد از مهسا بیشتر شده بود

توقع داشت ک مهسا هرزگاهی باهاش بیرون بره؛ک بنظرم حقم داشت ولی مهسا سر این قضیه مخالف بودش

این شد ک یه روز میلاد از طریق زنداداشش شماره منو پیدا کرده بود و بهم پیام داد

یادمه گفته بود ک مهسا نمیزاره من حتی از نزدیک ببینمش؛حتی حاضر نیس با خانوادش مطرح کنه و میگه زود؛در حالی ک میلاد با خانوادش مطرح کرده بود

میگف من دارم بخاطر مهسا هر کاری میکنم ولی انصاف نیس ک حتی نزاره هرزگاهی از نزدیک ببینمش؛و ازم خواسته بود من با مهسا حرف بزنم

راستش دلم سوخت برا میلاد؛چون می دیدم ک واقعا داره تلاش میکنه واسه همین با مهسا حرف زدم کلی؛خلاصه بعد از کلی کلنجار رفتن مهسا قبول کرد ک هر دوماه یکبار با میلاد تو یه جای عمومی قرار بزاره😂

رو حرفشم موند؛خدا میدونه چقد برا میلادی ک دخترا از خداشون بود باهاش باشن الن اون شرایط چقد سخت بود؛ولی خب خوشحال بود و کلی هم ازم تشکر کرد

از من بعیدبود؛اما......عاشقت شدم ❤از تو بعید نیست.......جهان عاشقت شود....♡S♡

خلاصه اینا چن باری باهم بیرون رفتن؛ک دانشگا میلاد تموم شد و وقت سربازیش رسید

واقعا شرایط سختی بود برای دوتاشو

خیلی دلم می‌سوخت براشون

میلاد از فشار دلتنگی و دوری سیگاری شده بود

مهسا حال خوبی نداشت؛کارش شب تا صبح گریه بود؛ب خانوادشم نمیتونست چیزی بگه ؛خلاصه روزای خیلی سختی بود براشون

یادمه تو اولین مرخصی ک ب میلاد دادن اول قرار گذاشته بود قبل رفتنش ب خونه مهسا رو ببینه؛مهسایی ک همیشه مخالف بیرون رفتن بود؛ با کله رف دیدن عشقش😍

بعدش میگف برای اولین بار میلاد بغلش کرده بود و کلی گریه کرده بود؛یعنی من از تعجب داشتم میمردم ک مهسا چطوری گذاشته میلاد بغلش کنه؛چووون بشدددت رو این مسائل حساسه

بقول خودش میگف یهویی شد نتونستم واکنش نشون بدم😐😅

خلاصه روزاشون دور از هم میگذشت؛و هروقت مرخصی پیش میومد میلاد میومد دیدن مهسا

با تموم اون سختیا بالاخره خدمت میلاد تموم شد .... و مهسا کلی خوشحال بود ک دیگه راحت شده

از من بعیدبود؛اما......عاشقت شدم ❤از تو بعید نیست.......جهان عاشقت شود....♡S♡

بعد از خدمت؛میلاد هدفش فقد این بود ک سریع یه کاری دست و پا کنه و بتونه بده خواستگاری مهسا 

با کمک باباش و یه مقدار سرمایه؛میلاد تونست یه بوتیک تو نقطه خیلی خوب از شهر باز کنه؛ولی متاسفانه با یکی وارد قضیه قا چاق لباس شد

چون سود خیلی خوبی براش داشت و روز ب روز داشت پیشرفت میکرد

تا حدی ک ماشین خرید؛یه خونه خیلی عالی خرید؛یه مغازه هم خریده بود

البته ما تا اینجا خبر نداشتیم ک چطوری اینقد پیشرفت کرده حتی خود مهسا هم نمیدونست

روزاشون داشت با خوشی میگذشت و کم کم میلاد داشت خودش رو برا خواستگاری آماده میکرد و حالشون حسابی خوب بود...

از من بعیدبود؛اما......عاشقت شدم ❤از تو بعید نیست.......جهان عاشقت شود....♡S♡
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز