نمیدونم چم شده چندوقته مدام گذشته میاد جلو چشمم تموم اتفاقای تلخ زندگیم مث فیلم شده و هرلحظه برام تکرار میشه دنبال مقصر میگردم حسرت کارایی ک باید میکردمو نکردم دیوونم کرده...انتخابای اشتباه و از روی ترسی ک داشتم مث ی اوار شده تو مخم پر شده از چرا چرا چرا ...تو فکرم از ادمایی ک ازشون بدم میاد انتقام میگیرم اینده رو تلخ تصور میکنم و مدام برای خودم افکار منفی میسازم...من حامله ام و پا ب ماه هستم و این افکار باعث شده اشتهام بشدت کم بشه و ضعیف بشم نمیدونم چیکار کنم کسی مث من هست?اصلا میتونه بخاطر بارداری باشع?
نخونده میگم همه مث تو هستن
من از بارداری تا الان ک پسرم چهار سالشه اینطوریم
همینکه اینجا زنده مونیم از قوی ترین نسل ها ایم
اره منم مث توام خیلی بده
تو خود منی امروز کلی گریه کردم
تنها نيستي!
منم
ی روزایی سر مامانم غر میزدم ک چرا زیر غذارو یادش میره کم کنه و همیشه میسوزه ولی الان همیشه غذاهام میسوزه
اصلا دنیا یجوری شده
فکر میکردم فقط من اینطورم
غذارو ک میکشید بازم یادش نبود زیر غذارو باید خاموش کنه و من همش میگفتم مااااماااان تو چرا انقد بی حواسی ولی الان بعضی وقتا میبینم غروبه ولی هنوز زیر ناهاری ک خوردیم و یکم ازش مونده روشنه
مامانبزرگم بعضی وقتا اروم میشست ی گوشه و با گلای فرش بازی میکرد و دونه دونه اشغالای ریز جمع میکرد منم مدام میخندیدم ک مامانبزرگ تو ک انقد زوم میکنی و ریز ب ریزو میبینی پ چرا الکی میگی چشام ضعیفه اون گل فرش چی داره اخه اما الان خودم انقد میرم تو فکر ک وقتی ب خودم میام میبینم انقد با گل فرش بازی کردم گردنم درد گرفته
هییییییی...خیلی ها اینحوری ان من خودم یهو وقتی به خودم میام که میبینم پسرم داره هی میپرسه مامان چی شده چی شده ...نگو ساعتهاس دارم با خودم حرف میزنم و گریه میکنم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
47 ثانیه پیش
48 ثانیه پیش
49 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
