راستش بعد از زایمان اولم هم همینجوری بودم اما با رفتن سرکار و بودن بین دوستام خیلی بهترشدم الان اماشرایطم سخت ترشده دوستام هرکدوم رفتن یه شهری سرکارنمیرم مدادم توخونه بادوتابچه تنهام پسربزرگم خیلی حسادت میکنه کوچیکه هم کولیک داره و بی قراره شباتاصبح بیدارم
همین دیگه من خودمم جایی برای مهمونی رفتن ندارم مثلا خونه مادر یا مادرشوهر با بچه هم که نمیشه پیاده گشت من بچه مو میزاشتم کالسکه وهر روز به نزدیکترین پارک محله میرفتم همین که هوای تازه به آدم میخوره یکم روحیه آدم بهتر میشه تو همه مراسم هایی که دعوتت میکنن شرکت کن
همین دیگه من خودمم جایی برای مهمونی رفتن ندارم مثلا خونه مادر یا مادرشوهر با بچه هم که ن ...
شوهرم نمیذاره جایی که دعوت میشم برم میگه بچه ها مریض میشن هواسرده وقتی هم نیست خودم نمیتونم برم بیرون چون پسربزرگم فقط یک سالشه نمیتونم توخیابون کنترلش کنم درحالی که یه بچه کوچیک توبغلمه
منظورم اینه چند ماه قرص مصرف کردی؟بعدازچندوقت درمانت قطع شد و کاملا خوب شدی؟
ببین من بعدازدوهفته علایمم خیلی خیلی کم شدوبه زندگی عادی برگشتم ولی دکترم اصرارداشت داروهامو ادامه بدم وخیلی آروم کمش کرد حدودیک سال داروخوردم که البته شش ماه آخرخیلی دوزش کم بود دوست داشتی اولین تاپیکموبخون