بعد از ۵ سال شوهر خواهرش خوب گذاشت تو کاسش حالش و گرفت
هنوز آدم نشده ولی
من سپردم بخدا خودم قدرت ندارم بجنگم خسته شدم
ولخرجی نمیکرد که با سرمایه شوهرم بخدا همش برا شوهرم من گیج جمع میکردم میبرد سرمایه میکرد با شوهر خواهرش شریک شد مرتیکه اصلا کارم نمیکرد این عین اسب کار میکرد همه پولا رو میداد به شوهر خواهرش میگفت نه فروش نداریم اون باباش بهشون پول میده آخر سر شوهر عمش گفت جدا شو برو پی کارت شوهرم موند و حوضش
بعد گفت تک تک پولا رو و این داده
من دیگه چی بگم
با دوتا بچه ۴ ساله و ۲ ساله خودم ۲۷ سالم ۵ ساله زنش شدم هیچ جا مسافرت نرفتیمهیچ کار نکرده
من هنوز پالتو دختر خونه بودم میپوشم مادرشم یکسره میگه بچم غیرت داره چقد کار میکنه دوست دارم لهش کنم ماتو خونه مامانش نشستیم خواهرش صاحبخونه بریزو بپاش بیا و ببین
ببخشید سرتون درد اوردم دلم پره