خواهر شوهرم با صابکارش رفتن يه شهر ديگه به اسم کار حالا نميتونم توضیح بدم کارش چيه بعد من زنگ زدم که شب برم خونشون اصرار که امشب نیاید و بذار من باشم ببينمت و.. آخرش هم گفت به شوهرم نگم گفت ميدوني که گیر ميده نگو رفتم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خواهر شوهر از شوهرش جدا شده اتفاقا خیلی هم به ظاهر سر سنگينه ولی چند وقته فهمیدم با صابکارش که زن و بچه دارن هست البته دقیق و کامل نميدونم ولی ميدونم يه چيزي بينشون هست