یه بار یکی از دوستای صمیمیم مامان و باباش رفته بودن مسافرت اونم چون مدرسه داشت رفت خونه مادربزرگش که نزدیک مدرسه بود .مامان بزرگش بنده خدا لقمه هایی که واسه دوستم میگرفت خیییییلی بزرگ بود خلاصه هر صبح میشد مایه خنده ما.خلاصه یه روز صبح که دوستم اومد حدود ساعتای ۸ ناظممون اومد گفت فلانی مامان بزرگت اومده کارت داره اونم رفت.
وقتی اومد دیدیم از خنده غش کرده.
گفت من پلاستیک نونا رو به جای لقمم آوردم مامان بزرگم اومده لقممو بهم بده😂😂😂
ولی خدایی هر ۲تا پلاستیک یه سایز بودن 😆