2777
2789
عنوان

بخونیدجالبه

129 بازدید | 0 پست

امروز یه خانم که دستش را بریده بود اندازه ای که نیاز به بخیه زدن داشت
باشوهرش اومده بود بیمارستان

وقتی خواست روی تخت دراز بکشد شوهرش نشست و سرش را روی پاهایش گذاشت
تمام طول بخیه زدن دستش را گرفت و نازش را کشید و قربان صدقه اش رفت
وقتی رفتند
هرکسی چیزی گفت
یکی گفت زن ذلیل
یکی گفت لوس،
یکی چندشش شده بود
و دیگری حالش بهم خورده بود!

یادم افتاد به خاطره ای چندروز پیش روی همان تخت

خاطره زنی با سر شکسته که هرچه گفتم چطور شکست فقط گریه کرد و مردی که می ترسید از پاسخ زن.

زن آنقدر از بخیه زدن ترسیده بود که بازهم دست مرد را طلب می کرد و مرد آنقدر دریغ کرد که من کنارش نشستم و دستش را گرفتم و آرام در گوشش گفتم لیاقت دستانت بیشتر از اوست.

اما وقتی آن ها رفتند کسی چیزی نگفت!

هیچکس چندشش نشد و هیچ کس حالش بهم نخورد…
همه چیز عادی بنظر آمد …

و من فکر کردم ما مردمی هستیم که به ندیدن عشق بیشتر عادت داریم تا دیدن عشق.

#انسانم_آرزوست

(میتونید رها صدام کنید🙋‍♀️)وقتی مرا "نفسم" خطاب میکنی.... نفسم میگیرد.... نمیدانم از شوق بودنت است.... یا از تصور نبودنت....... کنارم بمان ای خوبترین خوب ها...... نفس من بند نفس های توست خوب من....
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792