ما جا نداریم واقعا
منم یه ماه دیگه زایمانمه مامانم نوه دار بشه واقعا نمیتونه
نزدیکا ۸۰ سالشه
همین داییم ک‌میگم ۳ماه پیش داشت میمرد
نزدیکا دوماه بیمارستان بستری بود همش‌میگف به مادر بگین دعام کنه خوب بشم همه یخچالشو پر از میوه میکنم،همه کاراشو میکنم،بگین دعام کنه بیام بیرون از‌بیمارستان
ماددبزرگم همش بخاطر این‌پسرش گریه میکرد
حالا ک جالش خوب شده یادش رفته همه چی
اصلا منطقی نیست وواقعا بی رحمانه رفتار کرده اگر ازقبل دلخوری نداشته
ولی عزیزم ببین اینا مسایل مهمیه اما الان که نزدیک عروسیته لازم نیست درموردشون هی بحث کنی ویاد اوریشون کنی
شما وقتی رفتی تو خونه ی شوهرت اینقدر کنترل اوضاع رومیتونی تو دستت بگیری با سیاست و زرنگی خودت
با احترام که دهن شوهرت بسته میشه
دوران عقد مزخرف ترین دورانه استرس یه چیزایی وادم داره که بغدا بهشون میخنده من خودم تو شرایطش بودم سرهمین چیزا دایم باشوهرم بحث داشتیم
الان فقط به فکر این باش که توعروسیت چیکارا کنی بهتون خوش بگذره
من تو عقد مادر شوهرم نمیذاشت ابروهامو دست بزنم بعد عروسی میخواستم برم ارایشگاه شوهرم میرفت بهش میگفت زنم میخواد بره ارایشگاه تازه باید صبر میکردم اون اجازه صادر کنه وباهام بیاد چند بار که اومد شوهرم دید خودشو خیلی مضحکه کرده دیگه وفت خودت تنها برو اینا چیزایی هستن که میشه درستشون کرد اصلا نگران نباش
اگر میسره باهاش اشتی کن وسعی کن این دوهفته روبه ارامش سپری کنی
ببین عزیزم من میدونم اینا چیزی نیستن فقط چون میدونه من با این حرفا ناراحت میشم هی بر خلاف من حرف میزنه بخدا همش بهونست چن روز پیشم سر یه چیز بیخود آنچنان دعوایی راه انداخت بمن گفت نمیخوامت برو به بابات مامانت بگو خیلی اصرار کرد که بگم من میگفتم نمیشه میگفت باید بگی منم از ناراحتیم بهشون گفتم بعد یه ساعت که گفتم پیام داد بیا آشتی کنیم پشیمون شدم.... بازم باهام دعوا کرد که چرا بهشون گفتم😕 همش اینجوریه هر حرفی میزنه بعدش انکار میکنه مثلا میگه نمیخوامت یا ازت بیزارم منم میگم بیا طلا قم بده بزور نگه ت نمی دارم یا اینکه میگم تو نمیخوای منم نمیخوام بعد میگه تو بهم میگی نمیخوامت برو هر کار دلت خواست بکن! واقعا تحمل این اخلاق هایچرتو مزخرفشو ندارم
وااای خدای من چقدر شبیه شوهر منه، بهترین کار اینه که بهونه دستش ندی تو که میدونی وقتی این حرف وبزنی در جوابش چی میشنوی پس اصلا نگو تا تنشی به وجود نیاد شوهرت لجبازه معلومه
اتفاقا ضایعش کن بگو عروسی کردیم از حات نمیذارم تکون بخوری باید همش ور دل من بشینی خونه مامان باباهامونم تا یه مدت تعطیل میخوام فقط پیش تو باشم خدا شاهده جواب میده
الان نقطه ضعف دستش دادی
همین کار وبکن تا حالش جا بیاد
اره فهمیدم زندگی بچه بازی نیس گلم ،به نقاط مثبت همسرت فکر کن سعی کن خوبیاشو ببینی ،عزیزم مردی که خیانت نمیکنه خرج تومیده دوستت داره معیارای مناسب وخوب وواسه ازدواج داره ،پس بیخود باهاش دعوا نکن وقهر خوب نیس خودت پیش قدم شو یه پیام عاشقانه بده بهش وهیچی نگو
اصلا سنتون زیاد نیست اتفاقا بچه این یه روز به حرفم میرسی
من25 سالمه شوهرم 34هنوز بچه ایم وکل کل داریم اما خوبیش اینه اینو فهمیدیم که میگذره وباید کنارهم بزرگ بشیم وخیلی هم پیشرفت کرده ایم نسبت به اون موقع که اون25سالش بود ومن16 شماهم کنار هم رشد میکنید وبزرگ میشید هیچ وقت ناامید نشو
من اونموقع ها همه چی وتموم شده میدیدم فک میکردم با این بحثا عاقبتم جداییه اما خداروشکر الان به اون روزا میخندیم شوهرم میگه خاک تو سرم هیچی حالیم نبود چقدر اذیتت میکردم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
2 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
