بچه ها امروز بعد از ظهر رفتم بیرون پنجره ها باز بود لامپم روشن وقتی برگشتم یک مارمولک کوچولو دیدم شوهرم کشتش اصلا از فکرم نمیومد بیرون سردرد شدم اصلا حالم خراب شد اخه از مارمولک به شدتتتتتتتت میترسم با دست و پای سر شده رفتم تو اطاق خوابم و لباسامو دربیارم یکدونه دیگه دیدم العا بدونین من چه حالی ام اینا از کجا اومدن چرا یهویی حمله کردن یعنی تو خونه بودن تا دیدن خونه ساکته پریدن بیرون اخه میگم ما نبودیم یا از پنجره اومدن تو