۴روز رژیمم دریغ از ۱گرم وزن کم کردن بیایید تجربه هاتونو بگید

مليح_بانو

عضویت: 1397/12/11

تعداد پست: 5926

دكتر كه ميگه تا دوره رژيم تموم نشده خودتونو وزن نكنين تو چرا وزن كردي؟

خدايا شكرت ❤️السلام علي الحسين ✨ ممنونم كه روز تولد امام حسين بهم عيدي دادي خدا جون 😘

1398/08/05

|

23:26

1 نفر لایک کرده اند ...

sara1527

عضویت: 1388/12/11

تعداد پست: 2669

هو روز وزن نكن يك روز تو هفته اينجوري انگيزت رو از دست ميدي

خدایا من را ببخش که درهائی را کوبیدم که خانه تو نبود.

1398/08/05

|

23:27

0 نفر لایک کرده اند ...

مامان_النا_خانووم

عضویت: 1397/07/02

تعداد پست: 3698

عزیزم یکی از قانونای اصلی اینه ک هرروز خودتو وزن نکنی

خدایا به حق فاطمه زهرا هرکی آرزوی فرزند داره و به صلاحشه دامنشو سبز کن.النا خانوم من رو هم در پناه خودت حفظش کن.آمین❤

1398/08/05

|

23:27

1 نفر لایک کرده اند ...

sabamh

عضویت: 1397/10/18

تعداد پست: 11522

چرااااا من وزن اضافه نمیییییکنم 😭😭

صبام...⚖سوالِ حقوقی داشتین در خدمتم⚖می دانم اگر قضاوت نادرستی در مورد کسی بکنم، دنیا تمام تلاشش را می‌کند تا مرا در شرایط او قرار دهد تا به من ثابت کند در تاریکی، همه‌ی ما شبیه یکدیگریم...

1398/08/05

|

23:27

0 نفر لایک کرده اند ...

757196fan

عضویت: 1398/04/15

تعداد پست: 6356

عزیزم تو چهار روز میخوای معجزه کنی من ۳ماهه باشگا میرم کلا ۳کیلو کم کردم

بارونو دوست دارم هنوز 🌧🧡چون تو رو یادم میاره💑حس میکنم پیش منیوقتی که بارون میباره👫🥰بارونو دوست دارم هنوز 💓🌈بدون چتر و سرپناه😓☔وقتی که حرفای دلم 😔🙂💔جا میگیرند توی یه آه🌬🚫

1398/08/05

|

23:27

0 نفر لایک کرده اند ...

sadism

عضویت: 1398/01/14

تعداد پست: 19669

۴ روز یکم زود نیس واسهوزن ؟

1398/08/05

|

23:28

0 نفر لایک کرده اند ...

عاطفه۲۶

مدیر استارتر

عضویت: 1398/05/16

تعداد پست: 625

دكتر كه ميگه تا دوره رژيم تموم نشده خودتونو وزن نكنين تو چرا وزن كردي؟

من چیزی نگفت

1398/08/05

|

23:28

1 نفر لایک کرده اند ...

ارساممممممم

عضویت: 1398/04/27

تعداد پست: 2432

منم رژیمم.ساعت۵فلافل خوردم ساعت ۸سوپ خوردم الانم میخوام برنج بخورم..خب چیکار کنم بچه شیر میدم تن تن ضعف میکنم😁😁😁😁

فرزندم، دلبندم، عزیزتر از جانم از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم... امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آغوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم... شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...! این روزها فهمیدم باید از تک تک لحظه هایم لذت ببرم....

1398/08/05

|

23:28

0 نفر لایک کرده اند ...

seeeeepid

عضویت: 1398/03/02

تعداد پست: 2184

منم چهارروزه رژیمم سه کیلو. کم کردم

1398/08/05

|

23:28

0 نفر لایک کرده اند ...

عاطفه۲۶

مدیر استارتر

عضویت: 1398/05/16

تعداد پست: 625

۴ روز یکم زود نیس واسهوزن ؟

توقع داشتم حداقل نیم کیلو کم شده باشه

1398/08/05

|

23:28

0 نفر لایک کرده اند ...

ارساممممممم

عضویت: 1398/04/27

تعداد پست: 2432

نیم ساعت بعد هر غذا چای سماق بخور عالیه...

فرزندم، دلبندم، عزیزتر از جانم از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم... امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آغوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم... شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...! این روزها فهمیدم باید از تک تک لحظه هایم لذت ببرم....

1398/08/05

|

23:29

0 نفر لایک کرده اند ...