الان م گفت غذا ميخوام گفتم ميارم بخور گفت تو بده منم گفتم کاری که خودت بلدی و من انجام نميدم
قهر کرد رفت
ديگه نميدم بهش تا خودش بخوره
کلا داستان دارم باهاش نميدونم چه غلطی کنم
سر کوچکترین موضوع هم درگیریم
میدونی چیه من حس میکنم یا زیاد ازش انتظار داری یا زیاد مستقیم بهش بکن نکن میگی
مثلا اگر با سیاست بیشتری حرف بزنی شاید بهتر نتیجه بگیری
یکم بازی قاطی رفتارات بکن
رفتار خشک نداشته باش میخوای لیوانو ببره رو اپن یه بهانه جور کن بکشونش سمت اشپزخونه بعد بگو داری میای لیوانم بیار
درکل چیزی که نشاط توش باشه همیشه جواب میده
البته بچه ها واقعا منحصر به فرد هستن وخیلی خیلی موارد خاصی مختص خودشون دارن که هرمادری از بچه خودشو میدونه فقط
آره با روش مختلف امتحان کنم گوش کنه شاید مثلا بیا مسابقه و فلان ولی واقعا همیشه حس این کارا نيست و منم لجم ميگيره وقتی هیییییچ حرفی م و گوش نمیکنه
کلا آدم با حوصله ای بودم ولی شما ببینید چقدر بهونه ميگیره که ديگه دل و دماغ ندارم برای کل کل
اره میفهمم چی میگی
مادرشدن خیلی حوصله میخواد
میتونی یه جای مخصوص برای خوردن بذاری که بعد راحت تر مرتبش کنی
درکل بچه ها توی مهد بیشتر به حرف گوش میدن چون فضای پرنشاطی هست و درعین حال قوانین خودشو داره
ببین من اینو از خودم میگما شاید پایه علمی نداشته باشه ولی اینکه همسرت بهش بگه اسانسورو بزن یکم واسش زوده یکم کمتر ازش کاری بخواین انجام بده خدمتکارتون که نیس بچتونه اگر اون نبود کی میخواست اسانسورو بزنه
حس میکنم یکم واسه سنش زوده اینجور کمک خواستن ها
شايدم ولی بخدا دکمه آسانسور زدن کار سختی نیستا
همیشه ميگه خودم میزنم
حالا منظورم همین کار نبود که کلااااا دوس داره گوش نکنه یا بدونه کاری و دوس داریم انجام بده نميده
با همه همین جوره ها
من و باباش حالا شاید تشری چیزی گوش کنه بقیه رو که اصلا گوش نميده
پدربزرگش ميگه اين و بده مثلا دم دستش ه ميگه نميدم
من بلند میشم ميدم یا بقیه چيزا
بخدا وقتی هرچي ميگه منطفی باشه گوش ميديم واقعا زور داره يه حرف کوچیک و گوش نده
