دو ماه دیگه عروسی پسرعمومه . از همون بچگی عموم اسم رو ما گذاشت طوری که همه فامیل و همشهریا میگفتن اینا دیگه برای همن. من هیچوقت به پسرعموم حسی نداشتم و به خاطر همین حرفوحدیثا هیچوقت خونه عموم نمیرفتم شاید درسال یه بار اونم عیدا . بعد از چندسال بین پدرم و عموم یه خورده ناراحتی پیش اومد. نه پسرعموم مایل بود نه من . عموم رفت واسه پسرش یه دختر انتخاب کرد و با عقد اونا حرف بود که پشت سر منو خونوادم راه افتاد . پچ پچا شروع شد.حتی زنش هم که این قضیه ها رو میدونه برخوردش با من خیلی از بالا به پایینه . حالا عروسیشون نزدیکه و من ازهمین الان نگاه مردمو رو خودم حس میکنم .از همین الان احساس حقارت میکنم . خیلی سختمه .(ادامه داره)
مگه قسمتو خود ادما نمیسازن ؟ الان این همه حرفو حدیث پشتمه واقعا تو ایندم تاثیر نداره ؟
نه من معتقدم قسمت رو خدا می سازه.ازدولج خودم و اطرافیانم واقعا قسمت بود.واقعا.
نه تاثیر نداره.
اونی که خدا خواسته و مقدر کرده برات به موقع ش میاد مطمئن باش.یکی بهتر از اون که تو فکرش رو بکنی
تیکر پسردار شدنمه.دعا کنید واقعی بشه خداجووونم ؛تو رو به آبروی ۵تن آل عبا؛به جان ابوالفضل به تنهایی حسین به لب های تشنه رقیه و سکینه به گریه های بی تاب علی اصغر یه پسر سااالم و صآلح و خوشبخت نصیب منو شوهرم کن
اتفاقا عزیزم بخند خوشحال باش برقص که اگه همه نگاها روت باشه بگن نگاها طوری نباشه ک اذیت بشی یا بگن ب ...
میتونم حفظ ظاهر کنم . حتی اگر قبلا با خانواده عموم بگو بخند نداشتم از موقع عقدشون بیشتر با خانوادشون بگو بخند دارم ولی دلمو چیکار کنم . اینکه تو عروسی به خاطر کسی که نمیخواستمش حرف پشت سرم باشه، نگاه دنبالم باشه این واسم زیادیه . این حس بد تو دلم داغونم کرده