2777
2789
عنوان

خاطره بارداری و زایمان 🚼

4280 بازدید | 80 پست

خاطره بارداری و زایمان

سلام دوستان دوست داشتم خاطره زایمانم رو براتون بنویسم چون خودم وقتی باردار بودم و هفته های آخر بارداریم همش خاطرات زایمان ها رو میخوندم و تحت تاثیر قرار می‌گرفتم و گریه میکردم و از خدا میخواستم راحت زایمان کنم و از تجربیات دوستان استفاده میکردم.

دوستان لطفا صبور باشین همشو تایپ کردم.

خرداد سال ۹۴ عروسی کردیم و بعد یه سال و هشت ماه تصمیم به بارداری گرفتیم از اسفند ۹۵ من رفتم پیش متخصص زنان تا تحت نظرش باشم برای بارداری بعد از فروردین اقدام کردیم و تیر ۹۶ باردار شدم دقیقا ماهی که تو بی‌خیالی بودم و باورم نمیشد وقتی همسرم جواب آزمایش رو گرفت و بهم گفت باردارم پشت گوشی از خوشحالی گریه کردم ولی... حکمت و مصلحتی داشت که اون نی نی برام نمونه و تو ده هفته قلبش وایستاد وقتی رفتم سونوگرافی و برای اولین بار دیدمش خیلی خوشحال بودم ولی وقتی گفت قلبش نمیزنه بدترین لحظه عمرم بودو بدنم سست شد و تنها هم اومده بودم سونو وقتی از مطب داشتم میومدم بیرون همینطور گریه میکردم و با همسرم تماس گرفتم و پشت گوشی همینطور گریه میکردم بنده خدا از کارش زد و اومد دنبالم و منو رسوند خونه و آرومم کرد و دوباره رفت سرکار

بماند بالاخره سه هفته بعدش ینی ۹۶/۷/۱۰ تو خونه سقط شدش

با اینکه خیلی ناراحت بودم ولی توکل کردم به خدا و با قرآن خوندن اروم میشدم وقتی رفتم دکتر بهم گفت که دوماه بعدش میتونی اقدام کنی چون تو خونه سقط شدش

با همسرم تصمیم گرفتیم بهمن اقدام کنیم و اقدام کردیم دوباره در کمال ناباوریم باردار شدم و وقتی بی بی چک زدم یه هاله خیلی خیلی کمرنگ افتاد فکر کردم اشتباه میبینم ولی وقتی دقت کردم دیدم نه درسته و همون ماه اول باردار شدم چون سری قبل ۴ ماه طول کشیده بود یه جورایی مطمین بودم این ماه باردار نمیشم ولی به لطف خدا شدم و در طول بارداری فقط کمر درد داشتم و وقتی کار میکردم وسطاش سعی میکردم دراز بکشم تا بهم فشار نیاد تو هفته ۱۷ بود که رفتم سونو برامون فرقی نمی‌کرد بچه چی باشه مخصوصا اینکه قبلی سقط شده بود فقط از خدا می‌خواستیم سالم و صالح باشه و به موقع دنیا بیاد به دکتر گفتم بچم چیه بهم گفت دختره زدم زیر گریه و خیلی ذوق کرده بودم که جنسیتش رو فهمیدم 😍😍اون نه ماه هم با همه استرس هاش می گذشت و من از اول بارداری تا شب زایمانم هر روز سوره حجرات رو می خوندم چون شنیده بودم برای جلوگیری از سقط خوبه ان‌شاءالله و بالاخره رسیدم ماه آخر از هفته ۳۶تقریبا هرشب با همسرم پیاده روی میرفتیم و با توپ زایمان ورزش میکردم و تمام کلاس های آمادگی برای زایمان رو هم شرکت کردم آخه از اول عاشق طبیعی بودم و همیشه از سزارین می‌ترسیدم😶😑 وقتی دکترم فهمید همه کلاس ها رو شرکت کردم خیلی خوشحال شدو باذوق بهم میگفت الان تو خونه با توپ چه ورزش های رو انجام بدم هفته ۳۸ و یه روز بودم و روز دوشنبه بود رفتم دکتر برای ویزیت هفتگی بهم گفت برو رو تخت آماده شو معاینت کنم هم استرس داشتم هم خوشحال بودم تا زوتر ببینم میتونم طبیعی زایمان کنم یا نه وقتی معاینه کرد بهم گفت درد نداری؟ گفتم نه گفت سه سانت و چهل درصد باز شدی😐😐 بعد گفت لگنت عالیه عالی تا جمعه زایمان میکنی و گفت دهانه رحمت رو تحریک میکنم اگر خونریزی یا ترکیدگی کیسه آب داشتی بیا بیمارستان وگرنه صبر کن تا دردات شروع شه.

اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

وای باورم نمیشد خیلی خوشحال بودم و دیگه لحظه شماری میکردم تا دردام شروع شه هرشب که با توپ ورزش میکردم قبل خواب خونه رو تمیز میکردم تا اگر یهو دردم گرفت خونه کثیف نباشه😶چهارشنبه شد و یکم موکوس خونی دفع میکردم و یکم کمر دردم شدید شده بود (من تو کل بارداریم کمردرد داشتم) باز رفتم دکتر فک کردم با این روند الان حتما۶ سانت هستم😀 با خوشحالی از همسرم خداحافظی کردم و ساکمم آماده گذاشتم تا اگر بستری شدم همسرم بیاردش و عکس دوتایی هم گرفتم و رفتم دکتر وقتیکه معاینه کرد گفت سه سانت و نیم بازی 😑بد جور خورد تو ذوقم بعد بهم گفت اگر بخوای الان میتونی بستری بشی ولی حیفه هنوز وقت داری تازه ۳۸ هفته ای برو خونه تا دردات شروع شه و گرنه بهت آمپول فشارمیزنن

منم دست از پا درازتر از اومدم خونه این شبا آخر همش انتظار می‌کشیدم هم استرس داشت هم خوشحالی استرس به خاطر زایمان که تجربه نداشتم واصلا نمی‌دونستم دردش چه طوره و برای سلامتی دخترم خوشحالی به خاطر بغل کردن دخترم

(این رو بگم دخترم فوق العاده تو شکمم بازیگوش بود وقتی برای نماز صبح بیدار میشدم اونم بیدار میشد و وقتی صدای باباشو می‌شنید بدجور واکنش نشون میداد )روز شنبه ۷/۲۸ بود و وقتی برای نماز صبح بیدار شدم دخترم حرکتی نکرد صبر کردم یه ساعتی گذشت هر وی باهاش حرف زدم واکنشی نشون نداد شربت شیرین خورم و به پهلو چپ دراز کشیدن بازم هیچی همسرم رو بیدار کردن گفتم یه ساعتها بیدار شدم فاطمه لگد نزده همسرم باهاش حرف زد ولی باز هیچی اونم نگران شد و گفت حاظر شو بریم بیمارستان رفتیم ساعت ۵:۱۵ صبح بود دکتر شیفت گفت چی شده توضیح دادم و گفت برو رو تخت دراز بکش وقتی دراز کشیدم نوار قلب رو وصل کرد دخترم شروع کرد به تکون خوردن دکتره بهم خندید و گفت هرکی میاد اینجا بهش میگیم وقتی بچه تکون خورد این دکمه رو فشار بده ولی تو وقتی بچت تکون نخورد فشارش بده ماشاالله داره اون تو رژه می‌ره😂😂 دختر بلا من تا بیمارستان تکون نخورد همینکه دراز کشیدم شروع کرد به مشت و لگد زدن😍😀 خداروشکر اون روز هم بخیر گذشت و شب شد من دیگه کم کم نا امید شدم از اینکه این هفته زایمان کنم چون تغییری نکرده بودم ساعت۱۲:۳۰ شب بود بامداد یکشنبه ۹۸/۷/۲۹ کمی کمر درد داشتم رفتم دوش گرفتم و اومدم دیدم کمرم اروم نشد و یکم دردش بیشتر شده آخ جون فهمیدم بالاخره موعدش رسید و دخترم میخواد دنیا بیاد ان‌شاءالله 😍 همسرم خواب بود بهش چیزی نگفتم پاشدم ظرفهای شامو شستمو خونه رو تمیز کردم و نماز خوندم و دعا کردم ساعت شد ۳:۱۵ دیدم انقباض شکمم شروع شده تایم گرفتم هر سه دقیقه یه بار منقبض میشد همسرم رو بیدار کردم و بهش گفتم بهم گفت مطمینی و الان زود نیست که بریم بیمارستان گفتم نه آماده شد چند تا عکس تو خونه گرفتیم و رفتیم بیمارستان

اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

ساعت ۴ بود که دکتر شیفت معاینم کرد گفت ۴ سانتی وای باز ناراحت شدم بعد یه هفته تازه ۴ سانت بودم😫 توکل کردم به خدا و رفتم پیش همسرم و پذیرش شدم و به مامانم زنگ زدم و گفتم الان علی میاد دنبالت آماده شو بنده خدا چه قدر استرس گرفت همسرم رفت دنبال مامانمو منم بستری شدم لباس زایمان رو پوشیدم اوف چه لباسی بود😂 پشتش کلا باز بود به پرستاره گفتم این چرا اینطوریه گفت عزیزم مدلشه گفتم آخه از پشت همه چیزم ریخته بیرون گفت عیبی نداره بیا برات درستش کنم دیدم مثلا درستش کرد دست زدم به پشتم دیدم هنوز باز😑 هیچکی تو زایشگاه نبود و من تنها بودن بهم سرم وصل کردن و به دکترم زنگ زدن که بیاد بالاسرم گفتش ساعت ۸ میام منم استرس داشتم اگر تا اون موقع زایمان کنم و اون نیاد چی😏زهی خیال باطل تا دکترم بیاد همون ۴ سانت بودم 😑 و پرستار به دکترم گفت آمپول فشار بزنیم بهش‌ گفت نه بزار طبیعی پیش بره ولی ساعت شد ۹:۳۰ تا اون موقع همش ازم می‌پرسیدن درد داری میگفتم نه😶  ۹:۳۰ تو سرمم یه چی خالی کرد گفتم آمپول فشار؟😫 گفت کمکت می‌کنه زایمان کنی ولی من می‌ترسیدم چون شنیده بودم درد رو زیاد می‌کنه رفت و نیم ساعت بعد اومد گفت درد داری گفتم نه دکترم معاینه کرد ۴/۵ شده بودم ساعت ده و خورده ای بود به مامانم اجازه دادن به سر بیا منو ببینه نمی‌دونم چرا با اینکه درد نداشتم ولی وقتی مامانمو دیدم زدم زیر گریه دوتایی باهم گریه میکردیم و بغلم کرده بود تا موقعی که زایمان کنم همسرم هر نیم ساعت یه بار زنگ میزد به بخش زایمان اتفاقا تخت من طوری بود که پرستاره وقتی صحبت میکرد  من میدیدم هی میپرسید خانمم تو چه مرحله ایه؟ 😂 اونها هم میگفتن هنوز زایمان نکرده

گذشت تا ۱۲:۳۰ شدمن با آمپول فشار هم درد نداشتم و تازه ۶ سانت شده بودم و تا اون موقع خیلی قشنگ با توپ زایمان ورزش میکردم تا اینکه دکترم گفت چون آب کیسه ابت زیاد دردات شروع نمیشه باید کیسه ابت رو پاره کنیم ماما دستش رو کرد داخل و پاره کرد و کلی آب خارج شد ولی همینکه آب خارج شد دردام شروع شد تازه فهمیدم درد زایمان چیه😫هر سی ثانیه یا بار دردم می‌گرفت یه سی ثانیه ساکت میشد و منم یکم با توپ به زور ورزش کردم و چند سری هم رفتم رو کمرم و شکمم دوش آب گرم گرفتم تا آروم بشم کمی تاثیر داشت ساعت حدودای دو بود که دکتر معاینه کرد ۸ سانت بود و گفت دوستانت بقیه رو خودم باز کردن و الان فول شدی دیگه وقتش هر وقت دردات اومد زور بزنی تا سر بچه رو ببینیمو بریم اتاق زایمان من دردام نیومد ولی بلدنبودم زور بزنم هرچی دکتربهم توضیح میداد نمی‌فهمیدم و بعضی اوقات هم جیغ می‌کشیدم و اماما رو صدا میزدم و کمک میخواستم با اینکه میدونستم نباید جیغ بزنم و دکترم می‌گفت حیغ نزن رحمت باد می‌کنه یه ربع شایدم  بیشتر گذشت و بالاخره گفت موش دیده شد رفتیم اتاق زایمان بهم ماسک اکسیژن وصل کردن و گفتن دردات اومد تا میتونی زور بزن ولی سخت بود برای یهو پرستاره افتاد رو معدم و فشار داد و منم همزمان تا جایی که می‌تونستم زور زدم و یهو احساس کردم راحت و سبک شدم دختر نازم دنیا اومد و بیمارستان رو روسرش گذاشته بود😍😂 و گریه میکرد و منم همه دردام رفت و شارژ شارژ شدم و بزنه عذر خواهی و تشکر کردم و دخترم رو دادن بغلم بعد آمیزش کردن و لباس تنش کردن تو این فاصله منم داشتم بخیه می‌خوردم ساعت ۲:۱۵ دنیا اومد ۲:۳۰ کار بخیه منم تموم شد و دکتر شکمم رو فشار داد تا جفت بیاد بیرون بعد من رو از اتاق زایمان خارج کردن و رفتم لباسم رو عوض کردم و غذا برام آوردن و یهو مامان و مادرشوهرم با یه جعبه شیرینی اومدن و بهشون گفتم چه جوری این همه بچه دنیا آوردین مادرشوهرم گفت چند روز دیگه یادت می‌ره😉

اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

همین هم شد و الان عاشقانه دوست دارم دوباره تجربه کنم دخترم وزنش ۳۲۷۰ با قد ۵۱/۵ دقیقا ۳۹ هفته دنیا اومدم و ساعت ۴ رفتم تو بخش و تا فرداش بیمارستان بودیم روز دوشنبه ساعت حدودای ۱۱ مرخص شدم

عزیزان ممنونم که وقت گذاشتین و خوندین😍😘

اینم بگم توی بیمارستان موقع زایمان برای همه بی اولادا یا کسانی که نی نی میخوان و نی نی سایتیها دعا کردم ان‌شاءالله که خدا دامن همه منتظران رو سبز کنه و اولاد سالم و صالح بهشون بده🌷💟

اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
عزیزم عاشق اون لحظه شدم ک شوهرت بیدار شده بابچت حرف بزنه تاتکون بخوره

ان‌شاءالله که به زودی تجربه کنی گلم😘

اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
عزیزم مبارکتون باشه ایشالله سالمو صالح و خوشبخت باشه همیشه یه سوال اون بخیه درد نداشت؟؟

مرسی فدات شم

 نه عزیزم دکترم آمپول بی حسی زد برام اصلا درد نداشتش

اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792