2777
2789

اگر به دوسالگی ام برگردم ،

 آنجا که بیدار شدم و مادرم را پیدا نکردم ؛ می ایستم و اشک می ریزم ، نه اینکه چادرش را بردارم و دنبالش بگردم ، آنقدر بروم تا به کوچه های غریب و خلوتی برسم که آدم هایش غریبه اند و دیوارهایش بلند ، آنقدر بروم تا گم شوم ... اگر به آن روز برگردم ؛ همانجا می ایستم ، می پذیرم که ضعیفم و گریه می کنم ، اما راه نمی افتم ، از خانه بیرون نمی روم که مبادا مادرم که به گل های باغچه آب داده برگردد ، با جای خالیِ من ، بغضش بگیرد و دلش به وسعت آسمانی بلرزد .

هنوز هم وقتی تعریف می کند که چه ها کشیده زمانی که وارد اتاق شده و دیده که طفل نوپای دوساله اش نیست ؛ دلم برای اضطراب و وحشتی که تجربه کرده می گیرد . مقصر من بوده ام که جسورتر از سن و سالم بودم و بی هیچ منطق و ترسی ، بار و بندیل بسته و برای مقصدی نامعلوم ، خانه را ترک کرده ام .

خودم را تصور می کنم که با آن سن و جثه ی کوچک آنقدر خودش را باور داشته که چادر مادر و عروسک پارچه ای اش را بغل گرفته و با پاهای ظریف و قدم های کوچکش از خانه بیرون زده تا مادرش را پیداکند ، انگار از همان اولش عاشق سفر بوده ام ، عاشق اینکه قوی باشم و تن به هیچ نشستن و افسوس خوردنی ندهم ،

خودم را تصور می کنم که هرثانیه از خانه دورتر می شود ، عروسکش را محکم تر می چسبد و با چشمان جستجوگرش ، تمام کوچه ها را دنبال مادرش می گردد ، از رودخانه و مسیرهای تاریک عبور می کند و به شوق آغوش گرمِ انتهای مسیر ، دوام می آورد ، در امتداد کوچه ی بن بستی ، از پا می افتد ، می نشیند و آنقدر هق هق می کند تا زیر سقف آبی آسمانی ، خوابش می برد .

و مادرم را تصور می کنم که چه زجری می کشد از نبود من ، و با چه هراسی تمام کوچه ها را دنبال دخترکش می گردد ، نفسش در سینه حبس شده و به هرکس می رسد تکرار می کند این جمله ی دردآور را که "یک بچه ی کوچک ندیده اید ؟" و کسی نمی داند چه دردی دارد برای یک مادر وقتی هیچکس کودک گم شده اش را ندیده ، به رودخانه نگاه می کند و می ترسد از آب های وحشی بپرسد که مرا در خودشان بلعیده اند ؟ و می گریزد از این باور جنون آور ، می نشیند گوشه ای و دیوانه وار اشک می ریزد و خدا را صدا می کند ، اشک می ریزد و منی که آرام خوابیده بودم را در ذهنش مرور می کند ، و لعنت می فرستد به گل های حیاط که عجب زمان بدی تشنه بوده اند ، و لعنت می فرستد به درهایی که قفل نبوده اند و دستگیره هایی که در مقابل جسارت یک طفل دوساله کم آورده اند .

و در نهایت نومیدی کسی از راه می رسد و نشانیِ مرا می دهد ، مادرم وقتی مرا پیدا می کند که چادرش را زیر سرم گذاشته و معصومانه و با چشمانی خیس ، گوشه ای خوابیده ام . بغلم می کند و اشک می ریزد ، بغلم می کند و جهانش دوباره روشن می شود ، انگار که صدها سال است گم شده باشم ، تمام صورتم را می بوسد و موهای پریشان شده ام را هق هق کنان نوازش می کند .

هنوز هم برایش تازه است طپش های کودکانه ی قلبی که در آغوش مادرانه اش تند می زده ، هنوز هم برایش تازه است و هربار که به گل های باغچه آب می دهد ناخودآگاه دلش می لرزد و انگار هنوز دخترکش در خانه خوابیده و هرلحظه ممکن است بیدار شود .

دخترکی که منتظر نمی ماند آدم های رفته برگردند ، دخترکی که از تسلیم و از انتظار ، بیزار است .

اگر به آن روز برگردم ؛ بخاطر خودم نه ، بخاطر اشک های مادرم ، کمی بیشتر صبر می کنم .

و می پذیرم که آرامش ، همیشه هم در رفتن ، دویدن و قوی بودن نیست !

در زندگی ، لحظاتی هست که باید منتظر بمانی ،

قوی بودن خوب است و تلاش برای رسیدن ، خوب تر !

اما لحظاتی هست که لازم نیست قوی باشی ، لازم نیست برای رسیدن ، از مسیرهای سخت عبور کنی . لازم است همه چیز را به خدا بسپاری ، پشت درهای بسته بمانی و منتظر اتفاقات خوب باشی .

گاهی دویدن و قوی بودن ، همه چیز را بدتر می کند ...


یاد خودم افتادم که وقتی بچمو  گم کردم جیغ میزدم وتو کوچه پس کوچه ها دنبال بچم میگشتم خیلی وحشتناک بود دیوانه شده بودم تا پیداش کردم😢

...خدا دوتا هدیه ارزشمند بهم داده    ........ یکی سلامتی همسرم بعد یه بیماری سخت یکی تولد پسرم بعد سالها انتظاره سخت همیشه شاکرم وهیچوقت یادم نرفته چه روزایی پشت سر گذاشتم .....خداجونم خیلی ممنون از هدیه ای که بعد این همه سال  سختی بهم دادی درس بزرگی بود اینکه بالاخره یه روز سختیا تموم میشه وهمیشه باید امیدوار باشم اما بدون هرگز امید م رواز دست ندادم همیشه شرمندتم خیلی دوسم داشتی ...خیلی دوست دارم

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

یاد خودم افتادم گریم گرفت حمام بودم دختر کوچولوم در باز کرده بود رفته بود تو کوچه اومدم بیرون دیدم نیست در بازه مردم چادر بر عکس سرم کردم دویدم تو کوچه مث دیوونه ها در همه خونه ها رو زدم هیچکس هم تو کوچه نبود اینقدر گریه کردم خدا خدا کردم تو سر خودم زدم اخرش زیر درخت یه کوچه بالاتر پیداش کردم داشت با مورچه ها بازی میکرد یعنی اون چند دقیقه مردم زنده شدم حالا همیشه در قفله

اشکم دراومد

خواهرم چله حق شناس وچله سوره حشر و احزاب برای ازدواج میگیره،،،چهل روز  سوره هایی از قرآن انتخاب می کنه ومی خونه که مناسب حاجت شما باشه   اینم ایدی تلگرامش Rostami146   خداروشکر خیلی ها حاجت گرفتن 

وای چ غم انگیز 😢😢😢منم تو رویاهام همیشه با بچم بازی میکنم حتی تو خیالاتم هم وحشتناکه بچه ادم گم بشه ....

خدایا همه خانواده هارا کنارهم شاد و خرم حفظ کن ....به همه منتظرها و من حقیرم ی نگاه بنداز یا الله

من به همه ارزوهام زود زود میرسم بگو آمین 
وای چ غم انگیز 😢😢😢منم تو رویاهام همیشه با بچم بازی میکنم حتی تو خیالاتم هم وحشتناکه بچه ادم گم بش ...

به رسمِ "رفاقت" برایت دعاهای خوب می کنم ؛
دعا می کنم لبخندهایت از تهِ دل باشد ، و غصه هایت سطحی و زود گذر
دعا می کنم مسیرِ موفقیتت هموار باشد و انگیزه های صعود و پروازت ، بسیار ...
دعا می کنم هرگز در پیچ و تابِ زمانه ، بی پناه نباشی ،
هرگز دلت نگیرد ،
و چشم های روشنت ، هیچ زمانی خیس و اشک آلود نباشد !
دعا می کنم عاشقِ کسی باشی ؛
که عاشقت باشد ،
و کسانی کنارت باشند ؛
که تو را می فهمند و هوای دلت را دارند ...
من خوشبختی ات را ، شادی ات را ، آرامشت را ؛ و داشتن کودکی زیبا در اغوشت را که صدای خنده ی دلنشینش تمام فضای خونتونو پر کرده آرزو میکنم
من آرزوهای زیبای تو را آرزو می کنم ...
آرزو می کنم به معنای واقعی "زندگی کنی" ...

😭ياد تمام بچه هايي افتادم كه تو اين دوسه ساله گم شدن و پيدا نشدن  اينكه خانواده هاشون چيا كشي ...

از زبان کودک گمشده


کجاست مادرم ؟وقتی زمانه سخت میگیرد
وقتی که قلبم از بی انصافیِ آدم ها ترک بر می دارد
بغض که میکنم صدای جانم گفتن هایش توی گوشم میپیچد ،برمیگردم و نیست ، درد میکشم و نیست ،اشک میریزم و نیست !
بدونِ مادر ، همه هم که باشند، انگار که هیچکس نیست !
همه هم که تو را بخواهند،انگار که هیچکس تو را نمیخواهد
همه هم که نوازشت کنند، انگار که هیچکس ...
مادر "همه" است ،همه ی آدم ،همه ی دنیای آدم !
من هم داشتمش ،
من هم در آغوشِ مادرانه ای بزرگ شده ام ،
من هم پا به پایِ مادری تمامِ کوچه هایِ کودکی ام را دویده ام ،
بغض که میکردم دستانِ مادرانه ای برایِ اشک هایم آستین میشد ،
من هم روزی مادری داشته ام ،کسی که شیطنت های کودکانه ام را به جانِ شیرینش می خرید
و من مشتاقانه تماشایش کرده ام وقتی با عشقِ خالصانه اش برایم خوش طعم ترین غذاهایِ دنیا را می پخت ،وقتی پارگیِ پیراهنم را می دوخت ،وقتی همپایِ کودکی ام می نشست و همبازی ام میشد .
و حالا نیست !
به یادِ چهره ی مهربانش می افتم و بغض می کنم،
به جای خالی اش کنارِ بیقراری ام خیره میشوم و از درون ،هزاران بار میشکنم .
چقدر در میانِ جمع، تنها و غریبم بدونِ او
چقدر بی کسم ، و چقدرغمگین و بی پناه ...
منی که دیگر کسی را ندارم برایم دعا کند ،
منی که حواسم نبود و فرشته ام را گم کرده ام 
می خواهمش و نیست ،
می جویمش و نیست ،
می گریمش و نیست ...
آی دنیا ! هرچه میخواهی به من سخت بگیر ،


به رسمِ "رفاقت" برایت دعاهای خوب می کنم ؛ دعا می کنم لبخندهایت از تهِ دل باشد ، و غصه هایت سطحی و زو ...

😍😍😍😍وای مرسی چقدر قشنگ ....واقعا هنرمندین

من به همه ارزوهام زود زود میرسم بگو آمین 

عالي بود عزيزم،تو ظاهر شايد داستان يه بچه ي گمشده س اما مفهومش تو زندگيه همه ي ما آدم بزرگاس

داستان تو هنوز تمام نشده! تو خواهی خندید ، در جایی که قبلا گریسته بودی......🤍🤍🤍🤍گاهی جواب بدی آدما نه خوبیه نه بدی و نه حتی مثل خودشون رفتار کردن،جوابش فقط حذف اون آدماس😏

عالي بود عزيزم،تو ظاهر شايد داستان يه بچه ي گمشده س اما مفهومش تو زندگيه همه ي ما آدم بزرگاس

کاملا درسته 

متن فوق پر از ایهام و استعاره است 

مهارتهای زندگی رو در پلان معماری تفکرات مثبتتون تری دی کنید 

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792