2777
2789
عنوان

دلیل ترکیدن تاپیک

| مشاهده متن کامل بحث + 193 بازدید | 38 پست

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

تا اینکه خواهر بهار مرد ندا رفت مراسم اونجا مرتضی رو دید ک خیلی لاغر شده بود و داغون 

بعد مرتضی بش میگه برو پی زندگیت چون من نمیتونم خوشبختت کنم تو هم پایه ی فرار نیستی

از این ب بعد میشی خواهر کوچیکم

ندا بش میگه ک من یکی دیگه رو دوست دارم ولی خیلی وقته ندیدمش امیرم میگه خودمو بهت ثابت میکنم میره و میاد زیر نظر بابای ندا تا ب توافق برسن

یه روز خبری نمیشه از عمد.ب ندا میگه نبودم دلتنگم شدی میگه ن اینم خسته میشه ب بابا میگه دختر من رو نمیخواد 

بعد ندا راضی میشه نامزد کنن این بین پدره میره دنبال مادره ندا ولی میداش نمیکنه 

اینا عدوسی میکنن ولی بچه دار نمیشن یه لوله ی ندا مشکل داشته

تا اینوه میره کربلا دعا میکنه اگه پسر دار شد اسمش رو بزاره ابولفضل

تا اینکه باباش بش رنگ میزنه میگه یه چیزی میگم هول نکنی پسر بهار مرده فک میکنه منظورش مصطفی بوده ولی میگه مرتضی مرده

آهان مرتضی با یه دختری ب نام منا نامزد کرده بود ولی زندگی خوبی نداشتن

بهار تعریف میکنه ک وقتی با نامزدت خرید بود مرتضی با زنش اومده بوده اهواز میبینه شما رو ب هم میریزه با زنش دعواش میشه میزنه بیرون مست میکنه بعد آمپول هوا ب خودش تزریق میکنه و خودکشی میکنه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792