من عقدم شوهرم كارش شهر ديگس هفته در ميون اينا ميرم پيشش ميمونم خواهرشوهرمم تو همين شهره با شوهرم وقتايي كه من نيستم زياد مياد اينجا و ميره يا شوهرم ميره خونه خواهرش
يه باز اومدم ديدم تو لباسشويي لباسم انگار اينقدر كشيدن كه پاره شده جر خورده بود،يه بار گوشه روتختيمون گره زده شده بود گفتم تو كردي به شوهرم گف نه ! يه بارم روي كابينت خاكستر ريخته بود،
من خودم اصلا اعتقاد به دعا و اينا ندارم ولي دوستام ميگن حواست باشه چون خواهرشوهرم اهل فال قهوه رفتنو اين چيزاس
ي مدت شوهرم شبا خواباي خيلي بد ميديد اصلا همش ميپريد با ترس فقطم تو خونه خودش شهرستان كه هس با يه باغي كه داريم كه اون خواهرشم مياد اونجا جالب بود خونع مامانش با مامان من ابنجوري نميشد
بعد مدتي خوب شد اينم بگم چون خودم موندم پيششو تعطيلي بودو مسافرت بوديم باز خراهرش نبود دو سه ماهى خوب بود
باز الان من چندروز نبودم خواهرش اينا ميومدن اينجا واسه شام خودشم نهارا ميرف اونجا درباره ديشب شروع كرد كابوس ديدن اينجور وقتا رو خواهرشم حساس ميشه يه كلمه بگم انگار كفر گفتم
نميدونم من توهم ميزنم يا اينا بهم ربط داره