تو روخدا سریع نگید از معلمه
حالا روی صحبتم با استارتر نیست دوستم تعریف میکرد یه دانش آموز بسیار باهوشش هر روز تو مدرسه به بهانه دلدرد میرفته خونه مدیرم همش معلمو دعوا میکرده که تو مشکل داری بچه اینجوری میکنه
دوستم تصمیم میگیره به همه ثابت کنه که مشکل از اون نیست
یه روز به بچه ها میگه عکس یه خونه بکشید همه میکشن
خونه ای که این پسره میکشه خیلی داغون بوده چراغ کوچیک و در دیوار سیاه و ابرای سیاه بالای خونه بارون تند سیاه
میفهمه که ایراد از خونست رواشناس مدرسه پدر و مادرشو مدرسه می خواد میفهمه که هر روز دعوا دارن و مادر میگه میزارم میرم اینم دلدردو بهونه میکنه میره خونه که ببینه مامانش رفته یا نه
تازه پدر مادر هر دو تحصیل کرده