ديشب رفتيم با شوهرم شلوار بارداري بخرم شامم خونه مادرم دعوت بوديم كلي هم مهمون داشت مامانم ،ديدم خواهر شوهرم زنگ زده به شوهرم ،شوهرمم يكم با آره نه جواب داد بعد گفت شب خونه پدر خانومم دعوتيم ،بعد فاصله گرفت از من گفت مگه ميشه ،چه جوري ،با آزاده هستم خودم بعدا بهت زنگ ميزنم ،بعد من ناراحت شدم كه چي بهت گفت مگه كه تو گفتي با مني بعدا بهت زنگ ميزنم ،اونم گفت هيچي ،گفتم يعني چي همه چيتو اون ميدونه من نميدونم ،پياده شدم از ماشين با حالت ناراحتي كه پارك كنه بياد تو ديدم رفت اصلا تو نيومد ،البته اينم بگما اين خواهر شوهرم خيلي رو شوهرم تاثير داره ،چند روز پيش هم ديدم همه اس ام اس هاي با اينو پاك ميكنه ،روزي چهل بار زنگ ميزنه با شوهرم حرف ميزنه ،شوهرم تك پسره اينم خواهر بزرگشه ،همش باهاش مشكل دارم ،تو تاپيك بعدي جريان ديشبو تعريف ميكنم