هی خواهر....چ بلا ها ک سرم نیاورده و سکوت کردم وگاهی وقتی حتی معذرت خواهی البته بچه بودم وهستم تاحدودی ۱۶سالم بود عروسشون شدم الان دیگه تازه دوماه دیگه ۲۰سالم میشه....
مثلا چن روز پیش قرار بود شب همگی بریم عیادت فامیلشون اونم گفت اگ رفتین یادت باشه برامبستنی بیارین....ابجیش شوخی کرد گفت مگع نوکرته گفت عمرا زیر منت کسی برم پوووولشو میدم بیارن😏😏😏
حالادیگه نرفتیم و منم ب شوهرم گفتم ابجیت بستنب خواسته،شب بعدش دوتایی رفتیم بیرون دیگه واقعا یادم نبود بیارم براش یه کم حافظه کوتاه مدتم صعییفه
مادرشوهرم برگشه به شوهرم گفته خوبه فقط یه بار یه چیز از زنت خواست خوب براش اوردین و.....منم دیگه کلا چیزی نگفتم.