ی چی بگم بخندین شب جمعه ای
ما عقد بودیم برام پالتو گرفتن خواهر شوهرم بچه بود گفت باااید برا منم بخرین تا صب براش خریدن
لاک و.... خرید عروسی هم رسم بود برام میخریدن اونم میخاس
نیم ست چاپ منم خرید
بعد ی مدت گفت ب ما چ داداش خونه نداره
انقدر غصه میخوردم و اشک و... با شوهرم دعوا میکردیم سر اینا
الان دارم مبگم خندم گرفته چ چیزای الکی و مزخرفی بود و بی ارزش
نمیرم خونشون زیاد اگ روزی برم ساااااده میرم ک باز نگه میخام میخاام😜😜😜😜😜