2777
2789
عنوان

اینم داستان زندگی من 😔

1196 بازدید | 47 پست

سلام بچها داستان زندگیمو میخام بزارم صبر داشته زود جمعش میکنم

فقط لطفا کسی قضاوت نکنه

صبر کنین آخرش بهم بگید چیکار کنم

مرسی ❤

حدود ۲سالو نیم پیش بود ۱۶ سالم بود اوج بچگی نوجوونی تفریحمون اسکل کردن پسرا بود و مسخره کردنشون ی روز تو خیابون ی پسره ک پراید داشت بهم شماره داد منم گرفتم گفتم اینم اسکلش میکنیم تموم میشه میره شبش بهش تو تلگرام پی ام دادمو شد اول رابطمون ۱۹ سالش بود تک پسر ی خونواده ۶ نفره ک خواهراش همشون ازدواج کرده بودن نزدیک ۲ هفته بود ک باهم دوست بودیم ابراز علاقه کرد گفت دوست دارمو عاشق شدم از این حرفا باور نکردم گفتم دروغ میگه مگه الکیه عاشق شدن تو ۲ هفته رفتم باهاش بیرون

تو ماشین بهش گفتم من ادم موندن نیستم من هدفم ازدواج نبود و از این حرفا دیدم داره گریه میکنه دلم سوخت وایسادم موندم😔 بیرون میرفتیم خوش بودیم شغلشم ساختمونی بود و آزاد بعد از ۲ماه گفت میخام بیام خاستگاری بازم فکر نمیکردم بیاد گفتم الکی میگه نمیاد

ی هفته بعدش مامانشو خواهرش اومدن دم در با مامانم حرف زدن و شماره خونمونو گرفتن بابام بخاطره شغلش و این ک من کوچیک بودم گفت ن اونام چن بار رفتنو اومدن و خیلی اصرار کردن  بازم بابام گفت ن خونه داره ن شغلش درستو حسابیه نه

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

آخ جوووون از اینا دوس😍

نه تو می مانی،نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم خواهد رفت آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...

جوابشون کردو ما همچنان با هم بودیم ب امید راضی کردن بابام و خرید خونه آروم آروم کار ساختمون کم شد بیکار شد اما خونوادش کمکش کردن براش خونه خریدن تو این فاصله خونواده منم فهمیدن ک با حامد دوستم کتک خوردم اولش محدودم کردن اذیت شدم ولی خو منم عاشق شده بودم تحمل کردم حامدم بهم دل داری میداد میگفت درستش میکنم سر چنتا شغلم رفت ک هر دفه نشد تو این فاصله رابطه ما هم خیلی صمیمی شده بود خیلی حدو مرزا شکسته بود البته خیلی حرمتام شکسته شده بود هر روز جنگو دعوا داشتیم  اما وایسادیم ب امید درست شدن ی روز نمیدونم چی شد اون اتفاقی ک نباید میفتاد افتاد😔ولی حامد گفت تو مال منی غصشم نبود منم چون ایمان داشتم بهش و حامد دلداریم میداد میگفت ماله خودمی دیگه غصشو نخوردم

اما از همون روز این لامصب شد نقل و نبات دعواهامون

یاد رمان اگه گفتی من کی ام افتادم

نه تو می مانی،نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم خواهد رفت آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792