2777
2789

بچه ها من تو فامیل نزدیک ی خواستگار پیگیر داشتم قبلا ک ب دلایلی نشد ب هم برسیم

ک اصلنم بهش فکر نمی کردم چون اون موقع با شوهرم دوست بودم و شوهرمو میخواستم ولی اون شاید فکر میکرد منم میخوامش

الان ی زن فوق العاده ایکبیری گرفته ک انگار فکر میکنه من شوهرشو میخواستم و واسه من قیافه میگیره و چشم و ابرو میاد

منم ب یکی از آشناهامون گفتم آخه این چیه حسین رفته گرفتش 

بعد این حرف من ب گوش پسره رسیده بود ب گوش من رساند ک آره علف باید ب دهن بزی شیرین بیاد و این شیرین اومد و تو نیومدی...

منم گفتم بهش بگید من ن علفم ن از بز خوشم میاد بز رو ول کنی خار هم میخوره سبزی های باقی مونده تو معذرت میخوام مدفوعش هم ب دهنش شیرین میاد من گوهرم  و گوهر شناس سراغم اومد


خدا با من است همین کافی ست.... اگر نی نی میخوای امام رضای مهربون رو صدا کن....محاله جواب نگیری...

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

پس برای خودتم مهمه هنوز وگرنه حتی بهش فکر نمی کردی چه برسه حرف بزنی درموردش

هنوز مادر نشدم، اما می دانم که خیلی دلم برای کودک نداشته ام تنگ شده. دلم لک زده برای کودکی که جای خالیش تنها دغدغه زندگیم شده... این روزها تنها خدا می داند و می بیند که مادرانگی هایم را چگونه در تنهایی و خلوتم بروز می دهم. با کودک نداشته ام راه می روم و حرف می زنم و مدام زیر لب می گویم کی از پیش خدا می آیی؟؟؟ملاقاتت با خدا تمام نشد؟؟نمی دانی اینجا برای داشتنت هزار راه نرفته را می روم تا تو را به دست بیاورم...می دانی فرزندم تا پای جان برای داشتن رفته ام....تمام گفته ها و ناگفته ها را تحمل کردم تا روزی تو را در آغوش بگیرم .....بیا که دیگر تاب نگاه سنگین جماعت را ندارم ... امسال هم گذشت و نیامدی و مادر نشدم اما هیچ کس نمی داند که حس مادرانگی ام از تمنای وجودم لبریز شده ... هیچ کس نمی داند درونم داغ نداشتنت مثل کوه آتشفشان در حال انفجار است.... فرزندم اینجا برای داشتنت دست بهر کاری زده ام ... هزار درد را متحمل شده ام .... انصاف نیست کسی را که برایت این همه بی تابی می کند را بیشتر از این چشم انتظار بگذاری .... من خودم را همین حالا هم مادر می دانم بخاطر حسی که برای داشتنت از وجودم لبریز شده بخاطر تمام سختی هایی که برای داشتنت از یک مادر واقعی بیشتر کشیدم.... بی منت....  اما هیچ کس مرا مادر خطاب نمی کند .... می دانی تا تورا نداشته باشم هیچ کس مرا مادر به حساب نمی آورد .... عزیزترین آرزویم ؛ بیا و رویای های مرا سروسامان بده... (خدا جون هیچوقت چیزی رو زوری ازت نمی خوام.... اگه مصلحتم نیست فقط به دلم آرامش بده ....  من یک مامان صبور می شم  ) و من بالاخره مامان شدم خدارو شکر 😍🥰😘🥳
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792