برا همین هفته ای یکبار میرم صدای قلبشو گوش میدم بنده خدا شوهرم خیلی مهربونه و همه کارهامو انجام میده اما امشب حس کردم الکی تکونهاش کمه یکبار بیمارستان رفته بودیم سر این جریان صدا قلبش شنیدیم راحت اومدیم بیرون اما اینبار صداشو شنیدن اما بزور دفترچه ام را گرفتن و گفتن باید نوار قلب هم بدی که هرچی بهشون میگفتم بابا من وسواسم ول کنین نمیخوام گوششون بدهکار نبود اونا از اونور شوهرمم بیرون دادو بیداد راه انداخته بود که باز مثل سری قبل میخوای بچه را ازبین ببری اونا هیچ رقمه حتی با نوشتن تعهد من دفترچمو نمیدادن اخرش شوهرم قاطی کرد زنگ میزد به مامان و خونشون که اونها هم جواب نمیدادن مرتب داد میزد سرم که باز بچه را میخوای بکشی و گفت تکلیفتو باید امشب روشن کنم اخرش رفت در خونه مامانم مامانمو بیدار کردم و اومد باهاش حرفید ولی بام قهر شده و متاسفانه بدکینه ایه