ازسختیای بارداری نگم براتون که توتاپیک اخرم هست،هفته های اخردکتریک روزدرمیون منوویزیت میکرد،۱۲اسفندازصبح که ازخواب بیدارشدم دلشوره عجیبی داشتم،استرس،خیلی بدبود،شبش هم بایدمیرفتم دکترویزیتم کنه،بعدازظهرش مامانم زنگ زدکه برم خونشون اخه مهمون داشتن،منم خوشان خوشان باهمسرم رفتم اونجاوهمسرم منوگذاشت ورفت سرکار