قضيه ازخردادشرشروع شد براتولد دخترم همسرم تماس گرفت مادرش اينارادعوت كرد كه مادرش پرسيده بود كيادعوتن شوهرمنم گفته بود هنوز مشخص نيست خاله هاي خانومم وشماوخاله اينا فلاتو ليستمون هستن مادرش گفته بود خوب مادربزرگت ايناراهم دعوت كن وازاين حرفاوزشته عمت اينا نباشن شوهرمم گفته بود اوناراكه عيدهمه رادعوت كرديم ديگه دعوت نميكنم مامانشم گفته بود پس ماهم نمياييم خلاصه باشوهرم بحثشون ميشه ومادرشوهرم ميگه آره توبرو بچسب به زنت و....جاي زنت وخانوادش بخور دعواشون شد واونانيومدن ......تا الان هم قهرن وهمديگه رانديديم
خب بقیش
تو اين مدت پدرشوهرم چندباربه شوهرم زنگ زد ودعوتمون كرد كه شوهرم به بهانه كاررد كرد ونرفتيم -ديشب پدرشوهرم زنگ زد وگريه وزاري كه من سكته ميكنم من ميميرم وازاين حرفاشوهرمم گفت باشه حالاتو اون هفته مياييم الان من موندم من برم يانه
چه خوب، الان مشکل چیه؟
شوهرت چی میگه؟ میگه بریم؟
بله برو..اگه خدایی نکرده اتفاقی بیفته و شما همچنان توی قهر باشی زندگی خودت با همسرت دچار تنش میشه.
شوهرم ميگه اگه تو نخواي ونيايي منم نميام موندم چيكاركنم يعني مااختيارنداريم خودمون مهمونامونو دعوت كنيم
حالا مادرشوهرت چ عشق خواهرشوهر پیدا کرد همون لحظه😐
خوب شما چرا نباید بری؟باشما که حرفشون نشده
شوهر من بود واویلا هرچی میگه باید بشه ازمن نظر نمی خواد کلا
سیاست زن همین دیگه.اونها به شما حرف مستقیم نزدن که...شوهرتم خودش جواب و عکس العمل نشون داده...
من باشم میرم و انگار هیچ حرفی شوهرم برام نیاورده رفتار میکنم ...
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
54 ثانیه پیش
55 ثانیه پیش
55 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز