بیکاری

elsa1372

عضویت: 1397/03/29

تعداد پست: 6373

چجوری خرجتون میده

اگه مخالفی ریپلایی نکن حوصله دعوا ندارم 🖐🏼باتشکر😁

1398/06/27

|

21:32

0 نفر لایک کرده اند ...

گـــــيـــوتـــيـــن

عضویت: 1398/06/11

تعداد پست: 4338

عزيزم از كجا خرجتونو ميده؟؟

"درد" يعنى غم دارى بخندى به روت نيارى! "درد" يعنى دورت شلوغِ و كسى ندارى! "درد" يعنى تو خاك خودت غريبِ ديارى! " درد" يعنى شرمنده سفره ى بچه هاتى! "درد" يعنى بدهكار عمر و لحظه هاتى! "درد" يعنى دلتنگ دليل خنده هاتى! درد نون و درد بى عارى!! دردى كه از آشنا دارى!! درد بيخوابى و بيدارى!! باور اينكه خيلى تنهايى...وصله ناجور دنيايى...عمرىِ بيخودى تو رويايى...وقتى كه دست بسته نشستى و خسته اى! حتى به غصه هات وابسته اى!! زندگى تو اين شرايط يعنى "درد"!!! من "درد" مشتركم منو فرياد كن!! همدرد اگه نيستى گاهى ازم ياد كن!! من از خودم بريدمو به انتها رسيدمو از هر غريب و آشنا پُـــرم!!!😔😔😔

1398/06/27

|

21:32

0 نفر لایک کرده اند ...

آلاله99

عضویت: 1397/05/14

تعداد پست: 37666

شما کارت چیه؟

قبلا کارش چی بوده؟؟

با افتخار کوردم 😎✌️ آخرش فقط خودتی و خودت

1398/06/27

|

21:33

0 نفر لایک کرده اند ...

niiiikiii

مدیر استارتر

عضویت: 1397/05/30

تعداد پست: 124

من میرم سرکار خرج خونرو میرسونم اونم بزور با حقوق 1600 اجاره خونه مهمون داری ابروداری انقدر خسته ام که فقط میخوام بمیرم همین

1398/06/27

|

21:35

0 نفر لایک کرده اند ...

emorlia

عضویت: 1398/02/08

تعداد پست: 443

چند ساله ازدواج کردین

بچه دارین

دیگه چ خصوصیات بدی داره؟

رمان غوغای زمانه چاپ شد خدا روشکر... قسمتی از رمان👇... عطر تنش در بینی‌ام پیچید و اشک‌هایم روانه شد. واقعیت تلخی که مثل پتک روی سرم کوبیده می شد؛ من عطر تن مردی را نفس می‌کشیدم در حالی که عاشق دیگری بودم. خودم را به زور از آغوشش بیرون کشیده و در حالی که به پارکت‌های چوبی زیر پایم زل زده بودم سعی در صاف کردن صدایم داشتم: _سرم درد می کنه. خواهش می کنم اجازه بده تنها باشم. رمان درحال تایپ هم تو کانال @neisarifateme خوشحال میشم با نقدهای ارزشمندتون همراهیم کنید🌹

1398/06/27

|

21:42

0 نفر لایک کرده اند ...

emorlia

عضویت: 1398/02/08

تعداد پست: 443

بشین با خودت سبک سنگین کن

از اول اینجور بوده یا دلش به حقوق شما گرم شده و تنبل ؟

رمان غوغای زمانه چاپ شد خدا روشکر... قسمتی از رمان👇... عطر تنش در بینی‌ام پیچید و اشک‌هایم روانه شد. واقعیت تلخی که مثل پتک روی سرم کوبیده می شد؛ من عطر تن مردی را نفس می‌کشیدم در حالی که عاشق دیگری بودم. خودم را به زور از آغوشش بیرون کشیده و در حالی که به پارکت‌های چوبی زیر پایم زل زده بودم سعی در صاف کردن صدایم داشتم: _سرم درد می کنه. خواهش می کنم اجازه بده تنها باشم. رمان درحال تایپ هم تو کانال @neisarifateme خوشحال میشم با نقدهای ارزشمندتون همراهیم کنید🌹

1398/06/27

|

21:43

0 نفر لایک کرده اند ...