سلام دوستان. خوبید؟ الان خون داره خونمو میخوره از بس که عصبانیم. شوهر من تقریبا دو ساله که بیکاره(البته قبلا شغل خوبی داشت) حالا کار ندارم که تو این مدت چقدر سختی کشیدم چقدر بارداری بدی داشتم تو این اوضاع. چقدر بعدش افسردگی بعد از زایمان داشتم و خودمم کار میکردم و واقعا برا زندگیم هم مایه گذاشتم. حالا شوهر بیشعورم سر من را کلاه گذاشته و اول یه کار اداری را بهونه کرده بهم گفت با ماشین شوهر خواهر گوه و حسودش میخاد بره تهران بعد از اونحا زنگ زده که من با اینا میخوام برم مسافرت شمال گفتم اینا کی اند گفت خواهرم و شوهرش و بچه اش. حالا قبلش اصلا نگفته بود که بقیه هم هستن تازه اینم مجبور شده که بهم بگه چون دانشگاه من تهرانه و بهش گفته بودم یه کاری هم برا انجام بده گفت من فعلا با اینا میرم مسافرت برگشتن میرم سراغ کار تو. نیگم اونوقت نگفتی من زن و بچه دارم و منو دو ساله که مسافرت نبردی و من افسردگی گرفتم؟میگه خب اینا با اخلاق تو راحت نیستند. در حالیکه من در مقابل نیش و کنایه هاشون تا حالا خیلی صبوری کردم. حالا مامانش هم خیلی ادعایه مومنیش میشه و جانماز آب میکشه خواهرم میگه زنگ بزن به مادرشوهرت گلایه شوهرت و دخترش را بکن نمیدونم به نظرتون اینکارو بکنم یا نه؟
وای اگه من بودم وقتی برگشت خونه راش نمیدادم و بیچارش میکردم میگفتم برو با همون خواهرتو مادرت زندگی کن واقعا چطور با خودشون فکر میکنن همچین مردای بی مسئولیتی، تازه خود شمام کار میکنیو اون بیکاره، اه اه چه جور تحمل میکنید همچین مردایی رو، ببخشید اعصابم خورد شد
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
به نظرم به شوهرت رو نده کلا یه کاری کن مسافرت از دماغش بیاد بریزه.بگو از مسافرت برگشتی برو با همون خواهروشوهر خواهرت زندگی کن با اونا بیشتر بهت خوش میگذره.چون تو هنوز معنی زندگی متاهلی رو نفهمیدی.اصلا جلو مادرشوهر و خواهر شوهر خودتو کوچیک نکن نشون نده که ناراحتی اگه بدونن ناراحتی اونا خوشحال میشن فقط به شوهرت فشار بیار
شوهر منم امروز با آبجی جونش و بچه هاش رفتن مسافرت منم خون خونمو می خوره ولی به روی خودم نمیارم حریف شوهرم و خانواده اش نمیشم کار همیشگی شونه البته به من میگن که باهاشون برم ها خودم از مسافرت با خواهرشوهرام و مادرشوهرم فراری ام
زنگ بزن به شوهرت قشششنگ بشورش....زهرمارش کن...بعد هم زنگ بزن به شوهر خواهر سوهرت بگو شوهرمو پس بفرست نمیخوام باهاتون بیاد سفر چرا تو زندگیم دخالت میکنید؟اصلا با خواهرش حرف نزن و زنگ نزن.به دامادشون بگو حلو زنت رو بگیر تا کی میهواد تو زندگی من موش بدوونه؟اینجوری اگه شوهرت باهاشون هم بره دامادشون سفر رو به خواهر شوهرت زهر میکنه میگه تقصیر توئه این اومده.
بله که راسته مگه من مریضم که الکی بیام اینجا تازه کثافت طلبکارم هست میگه رفتار تو مشکل داره باید بیا ...
رفتار شما مشکل داشته باشه هم ایشون باید خودشون رو با شما تطبیق بده برنامه هاشو با شما هماهنگ کنه نه خواهر..خواهر خودش شوهر داره برن گم بشن هرجا میخوان..ب نظر من اگه مردی با زنش مشکل داره بجای اینجور چزوندنا بهتره یه بار طلاق بگیرن ک دیگه طربو عذاب ندن..استارتر عزیز جای تو باشم یه جوری گوه میگیرم مسافرتشون رو ک حال کنن...بخدا خیلی عصبی شدم..
میشکنم در خود..و تو حتی نمی آیی خرده های مرا جمع کنی..من تو را فریاد میکشم و تو سکوت را میپسندی...در میان همهمه ی این روزها ،چونان حشره ای کوچک اسیر باتلاق غم ها شده ام و مرا یارای بیرون کشیدنم نیست...این روزها ،ثانیه هایم چونان مردابی ست ک زندگی را یادش رفته است..دلم یک زندگی عمیق میخواهد نه زنده بودن محض..این روزها هرکسی جز تو مرا خوشحال می کند و من فراموش میکنم که دردی عظیم در خانه ی دلم آشیان کرده..و فراموش میکنم ک من یک زن هستم و تو خواهان زنانگی...درست زمانی که میدانم تو درمیان مردانگی های روزگار نامردترین مردانی....
یا خونه راش نده یا هر چی پول و پس انداز داری وردار فردا با بابا مامانت برو سفر بعد از اونم برگرد بگو اتفاقا ماهم میخواستیم بریم ولی بابا مامانم با تو راحت نبودن الان فرصت خوبی شد.واااااای اسی شوهرت اعصاب منو خورد کرد با این کارش باید تلافی کنی
نه من بودم از همونجا میرفتم دنبال کارای طلاقم شوهر میکنین واسه چی؟ نکبت کار درست و حسابی هم ...
دقیقا..من اصلا با همچین مردی نمیتونم کنار بیام..یبار تو نامزدی با همسرم دعوا کرده بودیم و قهر...بعدا فهنیدم بدون من با خانواده اش رفته عروسی یکی از فامیلاشون...هزاربار انتقام گرفتم ولی باز اروم نمیشم..همینخ ک شوهرم تا سر کوچه هم بدون من نمیره..نه اینکه بترسه ولی میگه بدون تو نمیجسبه
میشکنم در خود..و تو حتی نمی آیی خرده های مرا جمع کنی..من تو را فریاد میکشم و تو سکوت را میپسندی...در میان همهمه ی این روزها ،چونان حشره ای کوچک اسیر باتلاق غم ها شده ام و مرا یارای بیرون کشیدنم نیست...این روزها ،ثانیه هایم چونان مردابی ست ک زندگی را یادش رفته است..دلم یک زندگی عمیق میخواهد نه زنده بودن محض..این روزها هرکسی جز تو مرا خوشحال می کند و من فراموش میکنم که دردی عظیم در خانه ی دلم آشیان کرده..و فراموش میکنم ک من یک زن هستم و تو خواهان زنانگی...درست زمانی که میدانم تو درمیان مردانگی های روزگار نامردترین مردانی....
زنگ بزن به شوهرت قشششنگ بشورش....زهرمارش کن...بعد هم زنگ بزن به شوهر خواهر سوهرت بگو شوهرمو پس بفرست ...
اصلا من حالم بهم میخوره با اون آشغال خسیس و ببخشین چس خور حرف بزنم شوهر خواهرش از اون کلاش هاست. تا زمانی که شوهرم داشت و وضعش خوب بود البته من هنوز نبودم خوب شوهرمو میدوشیدند یه بار عقد بودم و شوهرم خونمون بود گوشیش را جا گذاشت و رفت من رو کنجکاوی رفتم سر گوشیش دیدم شوهرم بیشتر بانک برا خواهرش و شوهر اشغالشه. حتی قبضهای موبایل و سایررقبض هاشونم پرداخت میکنه در صورتی که هیچ خرجی واسه من نمیکرد نه اینکه خسیس باشه زن داری بلد نبود و بقیه هم بهش یاد نداده بودن