سلام دوستان. خوبید؟ الان خون داره خونمو میخوره از بس که عصبانیم. شوهر من تقریبا دو ساله که بیکاره(البته قبلا شغل خوبی داشت) حالا کار ندارم که تو این مدت چقدر سختی کشیدم چقدر بارداری بدی داشتم تو این اوضاع. چقدر بعدش افسردگی بعد از زایمان داشتم و خودمم کار میکردم و واقعا برا زندگیم هم مایه گذاشتم. حالا شوهر بیشعورم سر من را کلاه گذاشته و اول یه کار اداری را بهونه کرده بهم گفت با ماشین شوهر خواهر گوه و حسودش میخاد بره تهران بعد از اونحا زنگ زده که من با اینا میخوام برم مسافرت شمال گفتم اینا کی اند گفت خواهرم و شوهرش و بچه اش. حالا قبلش اصلا نگفته بود که بقیه هم هستن تازه اینم مجبور شده که بهم بگه چون دانشگاه من تهرانه و بهش گفته بودم یه کاری هم برا انجام بده گفت من فعلا با اینا میرم مسافرت برگشتن میرم سراغ کار تو. نیگم اونوقت نگفتی من زن و بچه دارم و منو دو ساله که مسافرت نبردی و من افسردگی گرفتم؟میگه خب اینا با اخلاق تو راحت نیستند. در حالیکه من در مقابل نیش و کنایه هاشون تا حالا خیلی صبوری کردم. حالا مامانش هم خیلی ادعایه مومنیش میشه و جانماز آب میکشه خواهرم میگه زنگ بزن به مادرشوهرت گلایه شوهرت و دخترش را بکن نمیدونم به نظرتون اینکارو بکنم یا نه؟