شب نیمه شعبان من با دوستام بیرون بودیم صدای اهنگمونم اینقد زیاد بود ومیرقصیدبم تو ماشین
من راننده بودم
شوهرمم با دوستش هی میومدن کنارمون من هیچ اماری نمیدادم
من ندیدم شوهرمو ولی اون حواسش به من بوده همونجا عاشقم شده
دوستش به دوستم شماره داد و دوست شدن
بعدش دیگه واسطه بودن اونا با کلی اصرار دوستم یک بار رفتیم بیرون و من قبولکردم
بعدشم که تا یکم حرف زدیمو از خودم گفتم شناخت منو
پدرامون ۳۰ سال بیشتر دوستبودن باهم ولی این پسرشچون شهر اینا نبود من ندیده بودمش