دوستان لطفا تاپیک قبلیمو بخونید
من خیلی باهاش سرد حرف میزنم چون میخوام زیاد امیدوار نباشه وقتی میفهمه اونم باهام حوصله میکنه بعدش دیگه اونم سرد رفتار میکنه من از دست خودم ناراحت میشم همش میخوام از دلش دربیارم یا وقتی صداشو نمیشنوم دلتنگ صداش میشم اما همین ک بام خوب میشه دوباره یاد نه گفتنو این حرفا میفتم ک زوده از الان وارد مسئله ازدواج بشمو اونم راه دور بنظرتون عاشق شدم یا وابستگی ؟؟امیترسم بگم ن بعد بفهمم عاشقش شدمو اینا کلا عاشق شدن چ علائمی داره
قصدش ازدواج نیست؟؟
ادامه بده یه روز خودش میگه تمومش کنیم راحت میشی
همین علائمی که تو داری
راه دور یعنی چی؟ اونجا فامیل و آشنا دارین؟
به نظرت میتونی راه دور زندگی کنی
من فکر میکردم میتونم اومدم جایی که هیچ فامیل و آشنایی ندارم حتی فکر نکنم یه همشهریمم اینجا باشه هنوز بعد سه سال و خورده ای که از عروسیم گذشته عادت نکردم
تو مهمونیا، دور همیا، کنار فامیلا کنار دوستام نیستم هنوز شبا خواب خونمون شهرمون خانوادمو میبینم صبح که پامیشم میبینم کیلومترها دورم ازشون احتمالا تا آخر عمرمم همین جام
فامیل خودم مثلا خواهرخواستگارم تقریبا همسن خودم هست یا مثلا عمه و فامیلای باباش تقریبا هستن ولی من ندارم اونجا کسیو خودش قول داده ک دوماه یبار بیارتمو از این حرفا بعد ادمی هست ک دوست صمیمی داره و دوستاشم متاهلنو میگه رو اونام حساب باز کن ک کنارتنو اینا
[QUOTE=104994222]راه دور یعنی چی؟ اونجا فامیل و آشنا دارین؟ به نظرت میتونی راه دور زندگی کنی من فکر میک ...[/QUOTE
اخی عزیزم شما راضی هستید یا؟؟بنظرتون اگه طرف خوب باشه میارزه بخاطرش از خانواده دور شد؟؟من خودم تهرانم و خالم اینا اهواز
فامیلای شوهرت که هیچ باید کسایی باشن که باهاشون راحت باشی
هیچ کس جای خانواده خود آدمو نمیگیره مخصوصا مادر
منم تقریبا دو ماه یه بار میرم هر بار که میرم و برمیگردم میگم کاش نرفته بودم انگار یه تیکه از آدم اونجا جا میمونه
به همه کسایی که راحت میرن خونه مادرشون خواهرشون با خواهرشون بیرون میرن حسودیم میشه
به اونایی که با همشهریشون ازدواج کردن حسودیم میشه
هر بار رفتن و اومدن این همه راه هم سخته مرخصی جور بشه یا نشه چند روز بشه جدای از هزینه ای که برا رفت و آمد هست
