شاید بنویسم.....
نمیدونم حلالم کنید اگه حرف بدی بهتون زدم....
راستش ی خانومیو تو ارایشگاه دیدم راجب زندگیش برام گفت...ب نظرم خیلی جالب بود و چیزیه ک تازگیا خیلیا انجام میدن...
ترانه دختر نوجوونی ک توی خونواده ای با عقاید پوسیده بزرگ شده و روزاش با هوارای پدرش و رگ گردن داداشش سپری شده...ترانه برای رهایی از این مصیبت دست ب اشتباه بزرگی میزنه...
شایدم ننویسم...فقط دیدم همه دارن مینویسن منم دلم خواست(:
از خود خانوم اجازه گرفتم با اسم مستعار ی جایی داستانشو بگم تا بقیه اشتباه اونو تکرار نکنن...
راستی وقتی رفتم غیبتمو نکنینا...دلم واسه همتون تنگ میشه خواهرای گلم...مراقب نی نی یاتون باشید از طرف منم ماچشون کنید...
دوجتون دارم(:
بابای